آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

سرنگه داشتن ودمروشدن من

امروزدوماه و پانزده روزم. میتونم به خوبی سرموبالانگه دارم.ولی بعد چنددقیقه خسته می شم.دکترم گفته زیاد دمرو نخوابم چون به قفسه سینه وقلبم فشارمی یاد،برای همین ماما بادقت منوکنترل می کنه. برای دیدن عکسای باحال من لطفابریدبه ادامه مطلب    اینجا سرموبالا نگه داشتم   اینجادارم سعی می کنم سروسینم بالابکشم   اینجاکاملاسروسینم بالاکشیدم به یک نقطه خیره شدم   حالاهم ارتفاع کم کردم   به یک طرف سقوط کردم هنوزتوشوکم ازافتادنم خندم گرفت بعدم ازخنده غش کردم جالب بود مگه نه؟  ...
16 خرداد 1391

روزپدر

تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگی اش بگویم یااز مردانگیش،از سخاوتش یاازمهربانیش و… ولی هرچه هست می دانم  نام تو تکیه گاه من است در جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . پدرم روزت مبارک   ...
16 خرداد 1391

من ودوستام

سلام چندروزپیش خونه دوتا از دوستای گلم رفته بودم یکتا وپارسا. یکتا 8 سالشه وپارسا 2سالش.حسابی بهم خوش گذشت پارسا فینگیلی که خودش نی نیه همش به من می گفت نه نه که ترجمش می شه نی نی.وهمه اسباب بازیاشو برام می یاورد ،خلاصه احساس بزرگی می کرد وحسابی ازم پذیرایی کرد.یکتا گلی هم مراقب پارسا بودکه مبادا شیطونی کنه.مرسی یکتا جون. اینم عکس من ودوستای مهربونم یکتا وپارسا گلی     اینم خودخودم که  ازبس بازی کردم حسابی خواب آلودم ...
11 خرداد 1391

اولین حضورمن درعروسی

سلام به همگی                                         اولین حضورمن درمراسم عروسی مربوط به تاریخ ٢٨/٢/٩١میشه.عروسی پسرعمه مامانی بود.احسان جون ونیکتا گلی ستاره های شب مجلس بودن. احسان جون دکترا برق داره وکاناداست.عروسم ارشدمعماریه وباعمو میره.اما منم حسابی موردتوجه بودم.عروس خانومی که خدایی مثل فرشته ها بود وزیبایی خدایی داشت همش دنبال من بود وبه مامانی می گفت پگاه جون نی نی کجاست.وکلی عکس باهام گرفت.مامانم حسابی نازشده بود.مامان وبابا کالسکه منوآو...
9 خرداد 1391

من دوماهه شدم

  کارای من تودوماهگی 1-اول دوماهگی منوختنه کردن خیلی دردم اومد واوف شدم 2-عاشق نور،لامپ ولوسترم،فکرکنم توآینده لوسترفروش بشم 3جدیدابه هرلبخندی جواب میدم ولبخندمی زنم 4-باصدای بلند با خودم واطرافیام حرف می زنم 5-بادهنم آهنگ می زنم هه هه اوم اوم اوووو-آآآآآ و....قصددارم یک آلبوم بدم بیرون 6-دیونه آینم وتوش حسابی می خندم وباش حال می کنم 6-اسباب بازیامو می شناسم وبعضیاشونو بیشتردوست دارم. 7-بابا ومامان وداداشیمو خوب خوب می شناسم. 8-حرکت افرادرودنبال می کنم. 9-حسابی دردری شدم. 10-گردنموخوب نگه می دارم 11-پامی زنم وخودم به سمت بالا حرکت می دم. 12-عاشق اینم که مامان آزادم بذاره...
3 خرداد 1391

مادرم روزت مبارک

                                             مامان جونم این متن زیبا رو  خالصانه و باتمام وجودم به تو تقدیم می کنم. حکایت سپیده مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر...
22 ارديبهشت 1391

مدل مو

  سلام من الام 52 روزم شده وحالا داستان امروز: یکی ازبهترین مواقعی که من درزمینه عکس گرفتن باماما همکاری می کنم زمانیه که لباسامودرمی یاره.اگه پوشکم روبازبزاره تاصبح هیچی نمی گم وهمش بازی می کنم.چون احساس راحتی می کنم ولی به دلایل امنیبی مجبورن منو پوشک کنن.  امروزمامان خانمی دلش هوای آرایشگری کرده بود که چندمدل موروی من پیاده کرده  مشاهده کنیدودرپایان نظردهید. مدل چتری   حتماتماشاگنید   مدل فرق یک طرفه     مدل fashion(فشن) لطفا بگیدک...
18 ارديبهشت 1391

هدیه ختنه من

هدیه مامان وبابا برای ختنه من یک play Game موزیکال بود.خیلی دوسش دارم.     من عاشق چیزای رنگ رنگیم مامانی هم سلیقه منه وبرای همین تمام وسایل من رنگای شادومتنوع انتخاب میکنه آرتین درزمین بازی   عاشق این زنبوره شدم وباش حرف می زنم هه هه اوم او خخ هوم هوم آآ(نیازبه مترجم  زبان نوزادداریم لطفا درصورت امکان اطلاع دهید) هرطرف زنبوره می چرخه منم می چرخم انعکا س نور آینه هاشم  خیلی دوست دارم. مامان وبابای خوبم ازتون ممنونم بوسسسسس   راستی بابابزرگ دیروزاومد دیدنم ولی من همش خواب بودم قراره شده برام یک بعبعی کوچیک قربونی کنه،مرسی بابابزرگ ...
12 ارديبهشت 1391

ختنه پسرعسلم

ختنه پسرگلی یکشنبه ١٠ ٠٢ ٩١ بعدازیک ماه استرس وکلنجاررفتن بالاخره من وبابا تصمیم گرفتیم توی اردیبهشت پسرمون ختنه کنیم،بعدازپرس وجو ازدوستان وآشنایان وبررسی تفاوت دو روش رینگ وجراحی بالاخره قرارشدروش رینگ انجام بدیم.بانظرپزشک شما قرارشد ختنه تو بیمارستان بهمن انجام بشه که اگه مشکلی پیش اومد دکترخودتونم باشه.خلاصه قرارشدروزده اردیبهشت شماراختنه کنیم.من که ازاول ماه استرس داشتم وبابا هم بدترازمن بود.شب قبل ازرفتن من خیلی ناراحت بودم ومی گفتم بچم تحملش داره یانه؟وهمش باخودم کلنجارمی رفتم،که می تونم با قضیه کناربیام یانه؟ ازدست تنها بودنم می ترسیدم .چون مامان جون به خاطراینکه حال بابابزرگ مامان بدشده بودوتوبیمارستان بودمجبوربودشهرستا...
11 ارديبهشت 1391