فرشته مهربون
پسرعزیزم خیلی وقته که میخواستم این مطلب رو برات بنویسم ولی نمی دونستم ازکجاشروع کنم وچه جوری احساسموبرات بنویسم.ولی بالاخره نوشتم تادرآینده بخونی وهمیشه سپاسگذارش باشی. ٥/٢ ماهگی من وبه لطفش این شدم تو٧ ماهگی مامان آخرشهریور٩١مرخصی زایمانش تموم شدوباید به سرکاربرمی گشت.تواین مدت خیلی بهت عادت کرده بودم ،تحمل دوریت رونداشتم.بهت وابسته شده بودم وباعطرتنت زندگی می کردم.باخنده هات خوشحال می شدم وبا گریه هات ناراحت.بران هوابودی وبات نفس می کشیدم. توی ماه شهریور ازمهدکودکهای زیادی دیدن کردم وعملکرد وکارشون روبرسی .ولی هرچی باخودم کلنجارمیرفتم دلم راضی نمی شدتوروتواین سن وسال (...