ختنه پسرعسلم
ختنه پسرگلی یکشنبه ١٠ ٠٢ ٩١
بعدازیک ماه استرس وکلنجاررفتن بالاخره من وبابا تصمیم گرفتیم توی اردیبهشت پسرمون ختنه کنیم،بعدازپرس وجو ازدوستان وآشنایان وبررسی تفاوت دو روش رینگ وجراحی بالاخره قرارشدروش رینگ انجام بدیم.بانظرپزشک شما قرارشد ختنه تو بیمارستان بهمن انجام بشه که اگه مشکلی پیش اومد دکترخودتونم باشه.خلاصه قرارشدروزده اردیبهشت شماراختنه کنیم.من که ازاول ماه استرس داشتم وبابا هم بدترازمن بود.شب قبل ازرفتن من خیلی ناراحت بودم ومی گفتم بچم تحملش داره یانه؟وهمش باخودم کلنجارمی رفتم،که می تونم با قضیه کناربیام یانه؟ ازدست تنها بودنم می ترسیدم .چون مامان جون به خاطراینکه حال بابابزرگ مامان بدشده بودوتوبیمارستان بودمجبوربودشهرستان بمونه،مامان جون بنده خدا قراربودکمک من باشه ومیگفت بذارمنم بیام،ولی بالاخره شجاعت به خرج دادم وگفتم ازپسش بر می یایم.واون شب همش تا صبح دعاکردم تا مشکلی پیش نیاد وتوبتونی درد تحمل کنی.
ساعت 6صبح روزیکشنبه بیدارشدم ،بابایی هم بیدارکردم ،شمامثل اینکه فهمیده بودی قراره کجا بریم وزود بیدارشدی،قرارمون برای ختنه ساعت 9 صبح بود.
ساعت 8شماروآماده کردیم اززیرقرآن ردت کردیم بابایی گفت من حوصله رانندگی ندارم ومیخوام حواسم به آرتین جونم باشه منم که اصلا حال رانندگی نداشتم درنتیجه آژانس گرفتیم ورفتیم.پذیرش شما که انجام شد دکترشمارو معاینه کردوگفت همه چیزok بعدشمارو برای عمل به اتاق ختنه بردن من وبابایی اومدیم لباسها وپوشکت درآوردیم، دکتر کلی لیدوکایین بهت زدتابی حس بشی ،توعاشق لامپ جراحی شده بودی وهمش نگاش می کردی وهه هه می کردی وباش حرف می زدی.تودلم گفتم بمیرم پسرم نمی دونه زیر همین لامپ قراره اووه بشه.بعددکتروپرستارااومدن،به من وبابایی گفتن بریم بیرون ودرب بستن.وبعد صدای گریه وجیغ شمابلندشد
اشک ازچشمام سرازیرشد،باباهمش دلداریم می داد.ومی گفت الان تموم می شه البته خودشم بدترازمن بود.
10 دقیقه بعدکارشماتموم شدومااومدیم پیشت. آروم شده بودی،پوشکت کردیم وبهت شیردادیم.منم دستورای لازم ازدکترپرسیدم.وسوار تاکسی شدیم واومدیم خونه،شماکل مسیر خواب بودید.حالت خداروشکرخوب بودوفقط موقع ادرارسوزش داشتی وبی تابی می کردی.فدات شم الهی عروسکم.تاشب مرتب من وبابا مراقبت بودیم ،تبت چک می کردیم میکردیم،ادرارتوکنترل میکردیم وزودزودپوشکتوعوض می کردیم وتاجایی که می شدبازت می ذاشتیم که یکبارشما کلامامانوآبپاشی کردی وباباومن ازخنده غش کردیم.اون شب برعکس همیشه شب بهت برگشته بود ودوست داشتی بات بازی کنیم.
موقعی که اولین پمادت زدیم خیلی بی تابی کردی واشک ریختی،خیلی ناراحت شدیم ولی چاره ای نبود،بعدساکتت کردیم تاخوابیدی.مامان جون وباباگلی زنگ زدن وتبریک گفتن،خاله ومامان جون که مرتب ازدیروزتاحالا تماس می گیرن وحالتو می پرسن چون خیلی نگرانت بودن.دای یاهم تبریک گفتن.ازهمشون تشکرمی کنم.وامروزم که دارم این مطالب می نویسم خداروشکرحالت خوبه خوبه.
عکسارو درادامه مطلب میذارم
شب قبل عمل که شما کاملا آروم بودی ماشالاگلم
صبح قبل رفتن که توخواب نازبودی عروسکم
تواتاق جراحی که همش ورجه ورجه می کردی انگاراومده بودیم شهر بازی
بعداومدن تو حیاط آپارتمان که من عاشقشم مثل پارک میمونه(توتهران غنیمته)
اینجاهم تخت خوابیدی عسل مامان وبابا
پسرگلمون ختنه کردنت مبارک