آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

درگذشت مادربزرگ مامانی

انا لله و انا الیه راجعون «و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید» پسرم اینباربرخلاف همیشه به جای آنکه اززبان زیبای کودکانه ات بنویسم  ارزبان خودم می نویسم . می نویسم  شایدنوشتن تسلی بخش روح بی قرار وناآرامم باشد. عزیزم ،نازنینم:،  دلم نیمد تووبلاگت ازغم وجدایی ورفتن بنویسم.ولی وقتی واقع بینانه به مساله فکرکردم دیدم این مسیرست که  دیریازود بایدازآن گذرکنیم.ومرگ عزیزان هم جزیی از خاطرات ماست ،خاطراتی تلخ که به ما یادآوری  می کنه  مارهگذرانیم .پس  قدرلحظات با...
25 تير 1391

عکسای آرتین

  سلام به همگی                                          بابا دوست دارم وقتی آرتین آرومه   وقتی تعجب می کنم این شکلیم ازخنده ریسه رفته آرتین خوش خنده دوربینومیشناسم ومستقیم بش نگاه می کنم شیطنت ازاون چشام می باره بای بای ...
19 تير 1391

من وپسرخاله(1)

سلام اسم این کوچولو علیه.پسرخاله منه.علی قانونا بایدیک ماه ازمن بزرگترباشه ولی چون  خیلی عجله داشت به این دنیاقدم بذاره یک ماه زودتردنیاااومدوحالا دوماه ازمن بزرگتره.  مادوتامعروفیم به کلاه قرمزی وپسرخاله پسرخاله علی هرکه مشغول کارخودشه انگارنه انگارکه قراره عکس دونفره باشه اینجاهم تشکیل یه  v دادیم به افتخارغلبه همه مامانابه مشکلات بارداریشون وقتی آرتین وعلی چشم توچشم میشن خدامیدونه چی می گین وچه نقشه ای می کشن هرکه به دینشه، یکی روبه پایین یکی روبه بالا من درحال نگاه به لوستروعلی درحال بررسی مچبندش، آخه هردوکارگاهیم اینجا استارت بی قراری ونق زدن من رقم ...
13 تير 1391

اولین مسافرت

اولین سفرمن سلام درتاریخ ١/٤/٩١ من اولین مسافرتم رو انجام دادم.اولین مسافرت من به استان خوزستان بود.به علت مسافت زیاد تا تهران من با هواپیمابه مسافرت رفتم وازاونجایی که عشق سرعت بودم اصلا تومسیر اذیت نکردم وپسر خیلی خوبی بودم.مهمانداراهم عاشق من شده بودن وهمش منو بغل می کردن وبام بازی می کردن من به مامان لطف کردم وتومسیر یک ساعت وپانزده دقیقه ای یک ربع خوابیدم.بابایی به خاطرکارنتونست بامابیادوقراره بعدابه ماملحق بشه. مامان اینقدر اسباب واثاثیه آورده بودکه همون ابتدا ٤٠Kgاضافه بارداشتیم .لازم به ذکر٨٠%اونا مال من بود.برای همین دوربین به جای تو کیف مامان توی چمدون توبارجاشد برای همین از داشتن عکس توی فرودگاه وداخل پروازمعذورم. ...
8 تير 1391

من 3ماهه شدم

سلام .من 3ماهه شدم.  اینم چندعکس ازسه ماهگی من                      ادامه مطلب رو لطفا ببینید سلام من 3 ماهه شدم. تواین ماه من کارای زیروانجام دادم: ١ -  اول شروع به غلطیدن وحرکت به روی یه دست کردم. ٢- چندروزبعد  کاملا غلطزدم ودمروشدم.  ٣-به طرف چیزایی که مامانم جلوم می ذاره خیزبرمی دارم وحرکت می کنم. ٤-کاملا  اطرافیانمومی شناسم. ٥-تا ماما...
5 تير 1391

خوردن دستام

سلام به همگی تواین عکسا من دوماه وپانزده روزه هستم وحالا ماجراهای من: حوصلم حسابی سررفته وتوفکر اینم که چیکارکنم که یهو فهمیدم تصمیم به خوردن دستام گرفتم.اول یکم آوردمشون بالاآها حالادهنم بازکردم ودستامو نزدیک دهنم بردم اینجاهم دیگه امون ندادم .حالانخورپس کی بخور  بعدازچنددقیقه خسته شدم وتصمیم گرفتم یک کارمهیج ترانجام بدم  ایندفعه ملحفه روخوردم  خدایی خوشمزه تربودمن که کلی حال کردم تا ماجرای بعدی بای بای   من رفتم لالا    ...
27 خرداد 1391

مهمونی

روزتولدحضرت علی بردیا کوچولو ومامان وباباش  به صرف شام خونه مادعوت بودن.مامان وباباازصبح درتدارک وسایل مهمونی  وپذیرایی بودن.بابابیشترمسئولیت پرستاری منوداشت مامان جونم سرگرم آشپزی بودوبابا هم نظافت خونه روبه عهده گرفت.ودوتایی باهم کاراروسروسامون دادن.   مهمون ماحدودساعت8 شب تشریف آوردن.  خوش اومدید من تازه ازخواب بیدارشده بودم ونق می زدم. ولی بعدچنددقیقه آروم شدم ولی تولباس رسمی راحت نبودم، مامان جون خیلی خودمونی لباس راحتی تنم کردومن خوشحال خوشحال شدم ،بردیا که اصلااجازه ندادمامانش لباسشو عوض کنه وبا پوشک شروع به هنرنمایی کرد.   بردیا قبل شام خوابش بردومنم کناراون خوابیدم.البته جزئ معجزات بود.و...
20 خرداد 1391