درگذشت مادربزرگ مامانی
انا لله و انا الیه راجعون «و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید»
پسرم
اینباربرخلاف همیشه به جای آنکه اززبان زیبای کودکانه ات بنویسم ارزبان خودم می نویسم . می نویسم شایدنوشتن تسلی بخش روح بی قرار وناآرامم باشد.
عزیزم ،نازنینم:،
دلم نیمد تووبلاگت ازغم وجدایی ورفتن بنویسم.ولی وقتی واقع بینانه به مساله فکرکردم دیدم این مسیرست که دیریازود بایدازآن گذرکنیم.ومرگ عزیزان هم جزیی از خاطرات ماست ،خاطراتی تلخ که به ما یادآوری می کنه مارهگذرانیم.پس قدرلحظات باهم بودن رابدانیم وبه همدیگه احترام بذاریم و...
دلبندم:
روز٢٣/٤/٩١ مامان بزرگ من (مامان مامانم)به دیارباقی شتافت وبارفتنش همه رو غمگین واندوهناک کرد.
مامان بزرگ مامانیت توطول دوران پرخطربارداری همیشه جویای احوال من وشما بودومرتب بامن تماس می گرفت ،حالمو ن رومی پرسید.وبرای سلامتیمون دعا می کرد.منم این پست روبرای تو نوشتم تا درآینده شماوهرخواننده ای که گذرش به وبلاگ شما بیفته برای شادی روحش فاتحه بخونه.
روحش شاد وقرین رحمت باشه.
مامان خوب ومهربونم من وآرتین ازهمینجا درگذشت مادر بزرگوارتون رو تسلیت می گیم.و ازخداوندمنان طول عمرباعزت برای شما گهر یک دونه زندگی درخواست می کنیم.