مهمونی
روزتولدحضرت علی بردیا کوچولو ومامان وباباش به صرف شام خونه مادعوت بودن.مامان وباباازصبح درتدارک وسایل مهمونی وپذیرایی بودن.بابابیشترمسئولیت پرستاری منوداشت مامان جونم سرگرم آشپزی بودوبابا هم نظافت خونه روبه عهده گرفت.ودوتایی باهم کاراروسروسامون دادن.
مهمون ماحدودساعت8 شب تشریف آوردن. خوش اومدید
من تازه ازخواب بیدارشده بودم ونق می زدم. ولی بعدچنددقیقه آروم شدم ولی تولباس رسمی راحت نبودم، مامان جون خیلی خودمونی لباس راحتی تنم کردومن خوشحال خوشحال شدم ،بردیا که اصلااجازه ندادمامانش لباسشو عوض کنه وبا پوشک شروع به هنرنمایی کرد.
بردیا قبل شام خوابش بردومنم کناراون خوابیدم.البته جزئ معجزات بود.ولی پیش مهمونا آبروداری کردم.وباخوابم به بزرگتراحال دادم.
من وبردیا
بعدازیک ساعتی اول من بیدارشدم بعدبردیا
بردیا عاشق آینه شده بودومرتب به تصویرخودش ابرازعلاقه می کردوجیغ وهورا می کشید
منم توبغل بابایی شیرخوشمزه می خوردم.
اینجاهم بردیانقاشی می کشیدبه سبک پیکاسو ومنم تمرین سینه خیز میکردم به سبک کماندوها
درآخرهم بردیاعاشق این ملحفه شده بودوهمش باش بازی می کرد
بعدم آخرشب مهمونارفتن خونشون
بای بای