آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

درگذشت مادربزرگ مامانی

انا لله و انا الیه راجعون «و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید» پسرم اینباربرخلاف همیشه به جای آنکه اززبان زیبای کودکانه ات بنویسم  ارزبان خودم می نویسم . می نویسم  شایدنوشتن تسلی بخش روح بی قرار وناآرامم باشد. عزیزم ،نازنینم:،  دلم نیمد تووبلاگت ازغم وجدایی ورفتن بنویسم.ولی وقتی واقع بینانه به مساله فکرکردم دیدم این مسیرست که  دیریازود بایدازآن گذرکنیم.ومرگ عزیزان هم جزیی از خاطرات ماست ،خاطراتی تلخ که به ما یادآوری  می کنه  مارهگذرانیم .پس  قدرلحظات با...
25 تير 1391

عکسای آرتین

  سلام به همگی                                          بابا دوست دارم وقتی آرتین آرومه   وقتی تعجب می کنم این شکلیم ازخنده ریسه رفته آرتین خوش خنده دوربینومیشناسم ومستقیم بش نگاه می کنم شیطنت ازاون چشام می باره بای بای ...
19 تير 1391

خاطرات مامان

فرشته کوچولوی من سلام   ببخشیدتووبلاگت فضولی کردم.مامان میخواد خاطرات زیبای قبل تولدتو برات یک کوچلو تعریف کنه،بازم معذرت میخوام وقتی که جواب آزمایش baby check تومثبت شدو متوجه بارداری وحضورزیبای تو دردرون وجودم شدم بی اختیار اشک ازچشمانم جاری شدوخدا رابرای هدیه زیباش شکرکردم.فردای آن روز همراه داداش آروین برای انجام آزمایش خون که خاله نوشته بود به آزمایشگاه رفتیم.مسول آزمایشگاه  که دوستم بود بعد نمونه گیری خون گفت بمون تا نتیجه را بخونم.آروین هم که همش درحال برسی دستگاههای آزمایشگاهی بوددکتروهمراهی می کرد.وهمش می گفت این چیه اون چیه. وقتی دکترجواب آزمایش مثبت اعلام کرد دوباره گریه کردم ،گریه  شوق،شوق حضورتو.ولی می د...
19 تير 1391

من وپسرخاله(1)

سلام اسم این کوچولو علیه.پسرخاله منه.علی قانونا بایدیک ماه ازمن بزرگترباشه ولی چون  خیلی عجله داشت به این دنیاقدم بذاره یک ماه زودتردنیاااومدوحالا دوماه ازمن بزرگتره.  مادوتامعروفیم به کلاه قرمزی وپسرخاله پسرخاله علی هرکه مشغول کارخودشه انگارنه انگارکه قراره عکس دونفره باشه اینجاهم تشکیل یه  v دادیم به افتخارغلبه همه مامانابه مشکلات بارداریشون وقتی آرتین وعلی چشم توچشم میشن خدامیدونه چی می گین وچه نقشه ای می کشن هرکه به دینشه، یکی روبه پایین یکی روبه بالا من درحال نگاه به لوستروعلی درحال بررسی مچبندش، آخه هردوکارگاهیم اینجا استارت بی قراری ونق زدن من رقم ...
13 تير 1391

اولین مسافرت

اولین سفرمن سلام درتاریخ ١/٤/٩١ من اولین مسافرتم رو انجام دادم.اولین مسافرت من به استان خوزستان بود.به علت مسافت زیاد تا تهران من با هواپیمابه مسافرت رفتم وازاونجایی که عشق سرعت بودم اصلا تومسیر اذیت نکردم وپسر خیلی خوبی بودم.مهمانداراهم عاشق من شده بودن وهمش منو بغل می کردن وبام بازی می کردن من به مامان لطف کردم وتومسیر یک ساعت وپانزده دقیقه ای یک ربع خوابیدم.بابایی به خاطرکارنتونست بامابیادوقراره بعدابه ماملحق بشه. مامان اینقدر اسباب واثاثیه آورده بودکه همون ابتدا ٤٠Kgاضافه بارداشتیم .لازم به ذکر٨٠%اونا مال من بود.برای همین دوربین به جای تو کیف مامان توی چمدون توبارجاشد برای همین از داشتن عکس توی فرودگاه وداخل پروازمعذورم. ...
8 تير 1391

من 3ماهه شدم

سلام .من 3ماهه شدم.  اینم چندعکس ازسه ماهگی من                      ادامه مطلب رو لطفا ببینید سلام من 3 ماهه شدم. تواین ماه من کارای زیروانجام دادم: ١ -  اول شروع به غلطیدن وحرکت به روی یه دست کردم. ٢- چندروزبعد  کاملا غلطزدم ودمروشدم.  ٣-به طرف چیزایی که مامانم جلوم می ذاره خیزبرمی دارم وحرکت می کنم. ٤-کاملا  اطرافیانمومی شناسم. ٥-تا ماما...
5 تير 1391

وقتی چشمای مامانم اشک آلوده(فوت بابابزرگ مامانی)

سلام. روزسه شنبه 23/3/91 پدربزرگ مامانم رحمت خدارفت.مامانم  خیلی دوسش داشت وداره.واسه همین چندروزیه حالش گرفته ومدام گریه میکنه.مامان جونم امیدوارم خداوند قرین رحمتش کنه. خبردرگذشت عزیز چنان سنگین و جانسوز است که به دشواری به باور می‌نشیند، ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره‌ای جز تسلیم و رضا نیست .   من ومامانم ازتمام دوستا ن واقوام بامحبت وبا معرفتی که تماس گرفتن وپیام گذاشتن وتواین لحظه های غم تسلی بخش ما بودن وبه ما تسلیت گفتن تشکرمیکنیم.ایشالا توشادیاتون شرکت کنیم. ...
28 خرداد 1391