آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

خاطرات مامان

1391/4/19 0:43
نویسنده : آرتین کوچولو
1,650 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته بهشتیفرشته کوچولوی من سلام

 

ببخشیدتووبلاگت فضولی کردم.مامان میخواد خاطرات زیبای قبل تولدتو برات یک کوچلو تعریف کنه،بازم معذرت میخوام

وقتی که جواب آزمایش baby check تومثبت شدو متوجه بارداری وحضورزیبای تو دردرون وجودم شدم بی اختیار اشک ازچشمانم جاری شدوخدا رابرای هدیه زیباش شکرکردم.فردای آن روز همراه داداش آروین برای انجام آزمایش خون که خاله نوشته بود به آزمایشگاه رفتیم.مسول آزمایشگاه  که دوستم بود بعد نمونه گیری خون گفت بمون تا نتیجه را بخونم.آروین هم که همش درحال برسی دستگاههای آزمایشگاهی بوددکتروهمراهی می کرد.وهمش می گفت این چیه اون چیه.

وقتی دکترجواب آزمایش مثبت اعلام کرد دوباره گریه کردم ،گریه  شوق،شوق حضورتو.ولی می دونستم تا پایان دوماه باید منتظر بمانم

تا

مطمئن شم قلب زیبای تو شروع به طپیدن می کنه.انتظارسختی بود.ولحظات برام به کندی می گذشت.ولی بالاخره روزموعود فرارسیدووقتی به اتاق دکترواردم شدم زیرلب مرتب ذکرمیخوندم دکتر هم با گفتن بسم الله معاینه راشروع کردوگفت پگاه جون تبریک قلب کوچیکش داره میزنه نگاه کن منم تومانیتور قلب مهربونت دیدم. تالاپ تالاپ می زد.دکتروبغل کردم واونم نوازشم کردوگفت مبارکه.

اومدنت به زندگیم مبارکه؛مبارکه

ادامه داستان:

هرماه مرتب برای چکاب وضعیت تودکترمی رفتم.

تا

پایان چهارماهگیت که منو وبابا برای تعیین جنسیت تو به سونوگرافی رفتیم.دکترگفت جنین خیلی پایین قرارداره بایداستراحت کنی.بعدگفت یک  گل پسرخوشگل توراهه.بابا حسابی حال کرد.ترکه دیگه ،ترکام پسردوست.گفت من می دونستم پسره عسله.وهردومون خندیدیم.

ولی من همش نگران وضعیت توبودم وحالم گرفته بود.دکترخودمم بعد ازدیدن جواب سونو ومعاینه منوممنوع الحرکت کرد.خلاصه منوحسابی خونه نشی کردی،نه بیرون نه کار نه رانندگی هیچی. ای شیطون.  تازه این تنها نبود من دیابت بارداریم گرفتم وخوردن خیلی چیزا ممنوع شد.ولی به عشق توتحمل کردم.تا بالاخره من برنده شدم وکنترلش کردم.خدایی خیلی سخت بود بستنی ممنوع.شیرنی ممنوع .شکر ممنوع و...

تازه

به خاطر تو من تو دوروز 6تا آمپول زدم چی کارت کنم اومدی می خورمت

بعد ار عمل به حرفای دکتر وتحمل روزای  خیلی سخت وضعیت توبهترشد وخودت بالا کشیدی آفرین گلم.بابا هرروزمی گفت آرتین بروبالاتر.بپربالا.

تواین مدت دوتا مامان جونا خیلی به من کمک کردن بایدحسابی براشون تلافی کنی

و زیباترین قسمت داستان

وقتی اولین حرکتتو حس کردم که مثل ماهی شناور تودریا بودی خدا راازته دل شکرگفتم به خاطر عظمتش.که تورو تووجود من پرورش داد.وچه حس قشنگیه احساس این حرکات.وحس مادر شدن.

وقتی بابا اولین حرکاتتو حس کرد ازخوشحالی تورو می بوسید.وهمش می گفت پسرعسل،عسل پسر

بابا تواین دوران خیلی به مامانی کمک کرده وهمش خوراکیای مقوی به مامان داده.حتی به زور دهنش گذاشته تا آرتین توپولوبشه.لوپوبشه.

 خلاصه مامانو حسابی لوس کرده از بس بش محبت می کنه.بابا دوست دارم.

داداش آروینم که یک سره تورومی بوسه ومیگه خودم بش رزمی یادمی دم.وبزرگش میکنم .خیلی دوست داره داداش بزرگس دیگه

این روزا من وبابا حسابی مشغول خرید وسایل توییم.البته مامان جون کلی برات خریده ، یک سری من باش رفتم وفضولی کردم.نظردادم دیگه

دکترم تاریخ اومدن فرشته بهشتی منواعلام کرده ما همگی منتظر قدم پاک تو هستیم.بیا پرنده بهشتی من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

محمد رضا بیگی
23 اردیبهشت 91 19:36
سلام
من دوست خانوادگی شما هستم آرتین جان حدود 3 سال که با پدر و مادرت دوستم اهل اصفهان هستم مهندس IT
وبلاگ خیلی زیبا پر انزژی هست من به شخصه خیلی لذت بردم ایشالا 100 ساله بشی ( 100 سال عمر کنی )
پگاه خانم و هادی جان تبریک می گم
و ...
سلام محمدجان.مرسی که به وبلاگ آرتین سرزدی.ایشالا نی نی خودتون.بازم سربزن عمو محمد.