آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

اولین مهمونی رسمی زندگی من(تولدبردیاجون)

سلام به همگی،مامانی به خاطر کارای پایان نامش سرش شلوغ ودیربه دیر سایت منو مدیریت می کنه،به خاطر همین ازدوستای گلم معذرت میخوام.   اولین مهمانی رسمی من در37 روزگی من به همراه بابایی ومامانی پنجشنبه به تولد دوستم بردیا رفتیم.بابا زودتر اومدخونه تابه مامان کمک کنه ومنونگهداره، تامامان هم خودش آماده بشه هم من آماده کنه ،منم  نامردی نکردم وتا دقیقه آخر شیطونی کردم ونق زدم. توراه رفتن ،هرکجا ترافیک روان بود می خوابیدم وهرجا شلوغ بودبیدارمیشدم ونق می زدم.مامان گفت نوزادم معنی ترافیک می فهمه، خلاصه بالاخره رسیدیم وتولدبازی کردیم. دوستای جدید پیداکردم،نینی های حوشگل وناز، من پسرخوبی بودم واونجا اصلا اذیت نکردم،وحسابی ه...
7 ارديبهشت 1391

ماجرای عکاسی

  سلام قرارشدآرتینو آتلیه ببریم ازش عکس بگیریم، گفتم بزاریک تمرین تو خونه انجام بدم،ببینیم افتخارمی ده یانه؟ اول: پوشکشو عوض کردم دوم :دست وصورتشو شستم سوم:شیر بهش دادم سه مرحله بالا رو انجام دادم که سرحال بشه (به خیال خودم) چهارم :لباسشوعوض کردم پنجم :خواستم عکس بگیریم که خوابش برد خلاصه یک نیم ساعتی طول کشید تا آفا سر کیفش بیداربشه،دوباره شیر خوردن بالاخره بایک بدبختی چندتا عکس گرفتم.حالا فکرش کنید توآتلیه باید چنددست لباسم عوض کنه چی می شه؟ تازه تو این 10 دقیقه 5 دقیقه نق زده ببینید: لطفا عکساروتوادامه مطلب ببینید.مرسسسسسسسسسی تواین عکسا من٣٥  روزم شده.        &n...
1 ارديبهشت 1391

هدیه داداش آروین

سلام داداش آروین گلم برام یک هدیه خریده.یک پیشی ناز وخوشگل.راه می ره ،دمشو تکون می ده،چشماشم روشن وخاموش می شه تازه میومیو هم میکنه،خدایی خیلی با حاله خودتون ببینید. هدیه آروین جون  آروین درحال بازکردن هدیه اینم پیشی نازمن اینم من وپیشیم حالا توفکرم  ممنون داداش گلم   ولی چجوری هدیشو جبران کنم     ...
28 فروردين 1391

من یک ماهه شدم

من یک ماهه شدم              کارهای جدیدمن: من پدرومادرم رو کاملا می شناسم ازقبلم صداشونو می شناختما ،از تودل مامانی.ولی الان کاملا می شناسمشون. پاهامو به زمین فشار می دم وبه بالا سرمی خورم به خصوص رو تشک تعویضم که لیزه.آخ چه حالی میده سرسره بازی شیشه شیرمو کمک می کنم ونگه می دارم.  اگر مایل نباشم پستونکمو دستشو می کشم واز دهنم بیرون می یارم.یا پرتش می کنم بیرون.    اینقدرورجه ورجه میکنم که پوشک ولباسامو به سختی می شه عوض کرد از خودم اصوات درمی یارم ،اپرااجرامیکنم.ه ه ه،او او او،ها ها ها،اوم اوم اوم و    &nb...
27 فروردين 1391

خواب بهاری

سلام این چندروزه خوابم بهاری شده،همش دوست دارم بخوابم.به خصوص عصرا،آخ که چه حالی میده. هرازگاهی بلند می شم یک اهه اهه میکنم مامان بهم شیرمی ده ،دوباره می خوابم،هرکاری کنه بازم میخوابم.بابابزرگ دوبار اومده  پیشم هرکاری کرده بیدارنشدم که نشدم. مهموناهم که میان چشم روشنی من ،اکثرمواقع خوابم .چشمامو بازمیکنم یک عشوه می یام دوباره می خوابم.یک لبخندم میزنم که همه برام غش می کنن. اینم یک سری از عکسای من در٢٨ روزگی  عروسک مامان وبابا فدای اون لبخند توخوابت چشمام مست خوابه توپولی منی    مدل باباش می خوابه خرس کوچولو مامان و...
23 فروردين 1391

برنامه صبحگاهی من

 سلام من امروز٢٦ روزم شده وحالاماجراهای من: من هرروزبین ساعت ٨تا ٩ صبحبیدارمیشم. ماماناول بهم شیرمی ده تاسرحال بشم،بعدپوشکم عوض میکنه،منومیشوره،روغن مالیم می کنه،ماساژم می ده،ورزشم میده آخ که چه حالی می ده. بعدلباسامو عوض می کنه،لوسیونم میزنه ومی ذاره من بازی کنم تا خوابم ببره،مدل خواب من خیلی بده ،یکی باید تکونم بده تابخوابم ولی تامنوتوجام می ذارن بیدار می شم واینجاست که مامانی حسابی کلافه میشه وتعجب می کنه   گریه خواب من گیج شدن من   خواب خرگوشی من هنوز ١٠ دقیقه نشد که من بیدارشدم    ...
21 فروردين 1391

مسابقه فوتبال پرسپولیس و داماش

پدروپسردرحال تماشای مسابقه پرسپولیس و داماش که به علت فحاشی به داوربه نفع داماش تموم شدوبابا بدجوری ضد حال خورد.میگه تقصیرمنه که خوابیدم وتیمو تشویق نکردم.به من چه طرفدارای تیم حرفای بد می زنن.همون بهترکه خواب بودم ونشنیدم.زشته،بد، ...
21 فروردين 1391

ماجرای دیشب من

دیشب من از ساعت ١١ تا ساعت٣:٣٠ بامدادبیداربودم،یا باید بغلم میکردن ودورم می دادن یا گریه می کردم.کرییر وگهوارام قبول نداشتم وفقط بغل می خواستم،آخه مزش بیشتر بود.تابالاخره باطریام تمام شد وخوابم برد.بابایی ومامانی هم از شدت خستگی بی هوش شدن. بالاخره خوابیدم ...
20 فروردين 1391

اولین چکاب من

  من وبابا ومامانی روز چهارشنبه برای اولین چکاب من رفتیم دکتر.توی مطب کلی نی نی قدونیم قدبود.ولی من کوچکترین نی نی بودم.بعدازحدود ٤٥ دقیقه معطلی وحرف زدن مامان وبابا با پدرومادرای نی نییا نوبت ماشد.خانم دکترلباسای منودرآوردوکلی معاینم کرد.قد،وزن ودورسرمو اندازه گرفت،ویک چیزایی توی پرونده من نوشت که من نفهمیدم.خانم دکتر وضعیت رشدمنو خوب گزارش کرد،وگفت پسرمون حالش خوب خوب است،منم بچه خوبی بودم واصلا گریه نکردم. ...
19 فروردين 1391