آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

اولين حضوررسمي دردنياي ورزش(اسكيت)

حدود يك ماهه پيش به اتفاق مامان وبابا وآروين رفتيم منيريه تابراي من يك اسكيت خوب ومناسب پيداكنيم.مامان وبابا كلي درباره ماركهاومدلهاي موجود وشرايط ايمني واستحكامشون تحقيق كردن  وبالاخره مارك ‌Roces انتخاب شد.   حدود يك ماهي مي شه اسكيت رو شروع كردم وخيلي بش علاقمندشدم بعدازگارداوليه ازديوارجدامي شم وليز مي خورم وشروع مي كنم به حركت اينم دوستم اليساست .ونمايشايي مي ديم بااسكيت بيا وببين قراره بريم تو مسابقات اسكيت رو يخ شركت كنيم  باكلي حركت نمايشي بعضي وقتا تواسكيت كردن  كلامو درميارم ومي گم من ديگه حرفه ايي شدم ...
31 خرداد 1394

اين روزهاي من

با تاخيرزيادبالاخره اومدم.واي ازدست مامان پگاه. به همه كاري مي رسه جز اپديت وبلاگ من بريم ادامه مطلب ماه رجب وشعبانه وهمش عيد وتولد.ماهم هرشب يجاييم.يك شب عروسي،يك شب مهموني،يك شب تولدو... يك روزخريد،يك روزگردش،خلاصه بگردبگرديه بيا وببين.   باغ تالار شهريار نصب شب بعد برگشت ازمراسم عروسي همچنان سرحال وپرانرژيم وبقيه مست خواب   رفته بوديم فرش بخريم منم واسه اتاق خودم فرش انتخاب كردم اونمدوتاو،ولكن ماجرانبودم   خدارحم كردكه عرشيااومدومن بااون مشغول بازي شدم ومامان وبابافرصت انتخاب پيدا كردن   ناهاررفته بوديم فرحزاد ...
4 خرداد 1394

مسافرت نوروزی 94 (2)- دزفول- گردش درمزرعه

یکی ازروزای تعطیلات نوروزیکی ازدوستای خوبمون ما وبقیه دوستامونو به مزرعشون دعوت کرد. یک مزرعه بزرگ وسرسبزباکلی حیوانات اهلی. بقیه ماجراتوادامه مطلب درابتدای ورود محوتماشای گوسفندای نازنازی شدم.اول می ترسیدم بهشون نزدیک بشم ولی کم کم جلو وجلوتررفتم وحسابی باهاشون دوست شدم یکی دوساعتی که ازبازی وتفریح گذشت بابوهایی که به مشامم رسید حسابی گرسنه شدم واسه همین مظلومانه یکجا نشستم ومنتظر آماده شدن نهارشدم موقع نهار یک چندتایی جوجه روخالی خالی خوردم وخیلی زودسیرشدم   بعد ازنهاربادوستم امین سرگرم بازی شدم بعدبازی برای دیدن گاوای مهربون راهی گاود...
8 ارديبهشت 1394

مسافرت نوروزي 94خوزستان (1)-نمايشگاه هوانيروز

بعدازبيماري من تواسفند وبستري شدنم دربيمارستان وبيماري مامان به خاطرشب زنده دارياش به پاي من وخستگي بابابه خاطر مراقبت ازمن ومامان (تويك پست مفصل شرح ي دم)تصميم گرفتيم تمام تعطيلات رواستراحت كنيم ويك جاي دنج وآروم وخوش آب وهواروبراي تعطيلات نوروزوتجديد قواانتخاب كنيم.   جمعه 29 اسفند 93  سفرمون به دزفول روآغاز كرديم.ساعت 6صبح بيدارشديم وساعت 7عازم سفر. بارون شديدي درحال باريدن بود وترافيك شديدي تومسير. خروجي تهران به سمت جنوب خيلي خيلي شلوغ بود وعلارغم ترافيك زياد من كاملابيداروسرحال بودم.  بعد خروج ازعوارضي تهران -قم حركت ماشينها روان ترشد وماهم به راهمون ادامه داديم ساعت 7صبح(درابتداي حركت) ...
30 فروردين 1394
2171 10 13 ادامه مطلب

مادرم

قدیم به تمام زنان ومادران گیتی  ای زن، ای الطاف دستِ حضرتِ پروردگار ای تو بهتر از همه هستی، به صد ره آشکار خنده ات چون روشنایِ صبحِ هستی، پر ضیا خنده ات چون دامنِ عرش خدا، مهدِ صفا روزت مبارک تقدیم به مادرم که مفهوم مادرشدن رابه من آموخت و آموزه های اوست  که گرمابخش زندگی فرزندانم است   مادرم ای بهتر از فصل بهار مادرم روشن تر از هر چشمه سار مادرم ای عطر ناب زندگی مادرم ای شعله ی بخشندگی مادرم ای حوری هفت آسمان مادرم ای نام خوب و جاودان مادرم ای حس خوب عاشقی مادرم خوشتر ز عطر رازقی ...
21 فروردين 1394

نوروز94

پسرم امسال سومین شکوفاشدن طبیعت رودرکنارهم جشن گرفتیم وچه زیبابوداین باهم بودن ودرکنارهم بودن.بابودن تو،طبیعت برامون رنگین تره،عطرگلها وشکوفه ها دل انگیزتره،آوازپرنده ها دلنوازتره وانگیزمون برای زندگی افزون تره . وزیبایی بهاردلنشین تر. امسال سال کاری ودرسی وعلمی سختی روگذروندم،برای همین تصمیم گرفتم سال 94روباتوانی مضاعف آغازکنم تابتونم بیشتروبهتر،وظیفه مادریم رودرقبال شماانجام بدم.تصمیم گرفتم سال نوروبایک سفره هفت سین رنگ رنگی وشادشادوساده ساده براتون شروع کنم،به نیت اینکه سالی سرشارازشادی وروزهایی پرازرنگهای قشنگ براتون رقم بخوره وساده زیستن عادت خودم توسال جدید بشه.خداروشکرخیلی خیلی ازچیدمان سفره خوشتون اومدواستقبال ...
4 فروردين 1394

جشن ميلاد

آرتين جان   امروز  خورشید درخشان‌تر  است   و  آسمان آبی‌تر   نسیم،زندگی  را به پرواز می‌کشد   و  پرنده آواز جدید  می‌سراید   امروز  بهاری دیگر  است   در روز  ميلاد مهربانترينمان   از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد، شتاب طپيدن قلبم فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم. عزيزتر ازجانم تولدت مبارک ...
24 اسفند 1393

كن- پارك پرديسان(اسفند93)

يك روزپنج شنبه من ومامان تنها خونه بوديم ،نزديكاي ظهر بود كه هوس ديزي وجوجه كردم وگفتم مامان بريم بيرون نهار بخوريم.مامانم خداخواسته سريع لباساي منو عوض كردوگازش گرفت ورفتيم كن.   بقيه ماجراتوادامه مطلب كن يك مقداري كه توجاده كن رفتيم گفتم مامان همينجاخوبه بريم اين رستورانه،خيلي باحاله. مامانم ماشينو پارك كردومنم سريع پيداشدم وازپله ها بالارفتم . زودرفتم تواين آلاچيق و گفتم مامان اينجا خوب وگرمه زودبيا   غذامونو سفارش داديم ومنتظرشديم تاآماده بشه بعد يك ساعتي نشستن وخوردن نهاروچاي به قصد گشتن تومسيركن بيرون رفتيم   مركزخريد وپا...
16 اسفند 1393

عاشقانه هاي مادرانه

پسركم كم كم به سالروززيباي آمدنت نزديك مي شويم.  پسرم آرام آرام درگذرزمان قد مي كشي وپيوسته وآهسته تونل زمان رادرمي نوردي وازهرلحظه گذرت ردپايي جاودانه وبيادماندني برايم به يادگارمي گذاري. پسرم دراين مدت خاطرات زيادي راپشت سرگذاشتيم گاهي شيرين گاهي تلخ ولي باتو بودن حلاوتي داشت كه تمام سختيها ومشكلات راچون حلالي قوي درخود حل مي نمود وهرآنچه باقي مي ماند شيريني بود وشيريني. به يمن وجودت رخدادهاي فرخنده وبركات بيشماري درزندگيمان جاري گرديد موفقيتها،پيروزيها،صميميت ها،شاديها وهرچه بودشوربودونشاط                آرتينم بدان: ب...
3 اسفند 1393