آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

برگ جهان - افجه - سدلتیان

                     گفته بودم خانواده مااهل تو خونه موندن نیست وازهرفرصتی برای رفتن به دامن طبیعت استفاده می کنه ومنم عاشق این اخلاق خونوادمم تیر ومرداد معمولا پیک کاری باباست و این مامانه که جوربابا رومی کشه وماروهمه جا می گردونه البته به تلافی محبتهای بابایی که همیشه کمک حال مامانیه واما بریم سراغ ادامه مطلب معمولا تو این تفریحات یک روزه  وسایلمونو ازشب قبل آماده می کنیم وبابا توماشین جاسازی می کنه و صبح زود بیدارمی شیم وبه جاده می زنیم.یک روزافجه یک روزبرگ جهان یک روزسدو... خدایی این همه جاهای خ...
18 تير 1393

دلبریهای من(2)+عکسای مهدکودکی

این عکسارومامان ازروی عکس گرفته برای همین کیفیتشون زیادخوب نشده تاسرفرصت بره فایل اصلیوبگیره وبرام آپلود کنه. این عکساروحدود یک ماهه پیش تومهد کودک گرفتم.مربی مهربونم فریبا جون که منو خیلی دوست داره باحوصله لباسام روبهم پوشوند ومنو مرتب کردومنم مدل به مدل عکس گرفتم   مامان وباباعاشق این عکسن یک سری ازجملاتی که تازگیا خیلی بکارمی برم وبااداکردنشون حسابی دلبری می کنم،براتون می نویسم 1- وقتی بخوام یک چیزوثابت کنم می گم به خدا خوبه به خدا، دروغ نمی گما.   2-اگه ازکسی خوشم نیاد به خصوص دخترا می گم خوشگل نیست ،بزنم؟     3- چندوقت پیش عکس تولد دوستم آرمیتا جونو گرفتم دستم ویک ...
10 تير 1393
1711 13 29 ادامه مطلب

سفربه همدان(خرداد93)

تعطیلات نیمه خرداد فرصت خوبی برای مسافرت بود وبابا ومامانم که حسابی خسته شده بودن وبعد ازاون یک برنامه کاری فشرده داشتن  ترجیح دادن به  یک مسافرت برن وروحیشون و حسابی شارژکنن.منم که ازخدا  خواسته وعشق سفروکاملاموافق .   باتوجه به شلوغی جاده های شمال ترجیح دادیم سری به دامنه های سرسبزوخنک الوند وپایتخت تاریخ وتمدن ایران بزنیم،برای همین به اتفاق بابا جون ومامان جون راهی همدان شدیم.البته این اولین سفرمن به همدان بود وبقیه قبلا چندین باررفته بودن. مامان وباباتصمیم گرفته بودن تو این سفربیشترآرامش داشته باشن وفقط ازدیدن مناظر لذت ببرن وحسابی خوش بگذرونن.برای همین عکس گرفتنو به حداقل رسوندن. واما بقیه م...
3 تير 1393
3775 11 34 ادامه مطلب

جام جهانی 2014

چندروزقبل از شروع مسابقات جام جهانی بابا من وآروین وبردمنیریه وبرامون لباس تیم ملی فوتبال برزیل وایران وچند تیم دیگروخرید.البته منم نامردی نکردم وبابارومجبور به خرید یک بال دیگه کردم تا کلکسیون توپامو کاملترورنگی ترکنم   ازبس بابا وآروین گفته بودن نیمارمنم همش می گفتم نیمار،نیمارودرنهایت هردومون لباس شماره 10 برزیل و خریدیم وروز مسابقه برزیل اونارو پوشیدیم وبابردبرزیل کلی خوشحال شدیم ومراسم عجیب وغریب خودمونو اجراکردیم.وهمش می گفتم آرتین نیماره هی هی   باباهمش موقع پخش مسابقات آخرشب می خواد منوبخوابونه ولامپاروخاموش می کنه.منم قاطعانه می گم چراغا روخاموش نکن.نمی ترسم ،نمی خوابم،خوابم نیمیاد.بیدارم ...
27 خرداد 1393
1737 10 29 ادامه مطلب

دلبریهای من(1)

جمله مورد علاقه من اینه:عزیزم سلام خوبی خداروشکرخیلی زود شروع به صحبت کردم ازحدود 7 ماهگی ، کم کم دایره لغاتم بیشتروبیشترشد وبالاخره درسن 2سالگی شروع به گفتن جمله کامل کردم وهرروزکه می گذره  جمله هام طولانی ترمی شه وراحت تراداشون می کنم. ودلبریهام ازموقعی که صحبت می کنم چندبرابرشده   -موقع خواب می گم من خستم خوابم میادبعضی وقتا به ندرت فعل وفاعل وقاطی می کنم ومی گم من خستم خوابش میاد بعد ریز ریز می زنم زیر خنده ومی گم اشتباه گفتم خوابم میاد -میرم زیرپتوو قایم می شم می گم آرتین نیست گم شده بعد می گم دالی پیداشده، ببین -به توصیه یکی ازدوستای مامان وبابا برای تنظیم خواب من چندشب ازساعت...
4 خرداد 1393
1675 15 35 ادامه مطلب

مسافرت به قمصروکاشان

به خاطراینکه اردیبهشت فصل گلاب وگلابگیریه وزیباترین فصل ازلحاظ شکوفایی گلها تصمیم گرفتیم این مراسم زیبا روازدست ندیم برای همین مامان ازدوروزقبل کارهای ثبت نام وهماهنگی با تورمربوطه رو انجام داد وازروزقبلم تمام وسایل و تجهیزات لازمه رو آماده کرد . روزجمعه 93/02/26 ساعت 3 بامداد ازخواب بیدارشدیم وبعدازآماده شدن حدود ساعت 3:30به سمت محل قرار حرکت کردیم.و پس ارپارک کردن ماشین به گروه ملحق شدیم وحدود ساعت 4:10 به سمت قمصر حرکت کردیم. بقیه ماجرا درادامه مطلب گروه ما یک گروه کاملا شاد وپرانرژی بود ومنم که عشق این گروهارودارم وحسابی پایه. بزن و بکوب وبخون وبخور وکلی بگو وبخند. توی اتوبوس همه عاشق من شده...
29 ارديبهشت 1393
2804 11 40 ادامه مطلب

جونم پدرم،عشقم همسرم،عمرم پسرم

پدرم توی معبد نوازشات سجده های شکرمو جا میارم غربت نگاه بارون زده امو به طلوع دستای تو میسپارم پدرعزیزم روزت مبارک     همسر عزیزم نمی دانم که دانستی دلیل گریه هایم را نمی دانم که حس کردی سکوتم را ولی دانم که می دانی من عاشق بودم و هستم وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم عزیزم همیشه عشق من هستی و خواهی بود روزت مبارک و پسرم میشــــه اسـم پاکتو / رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید / تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت / تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم...
22 ارديبهشت 1393