آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

سفربه مشهد(دومین مسافرت)

سلام به همه دوستای خوبم ببخشیدکه این چندوقته دیربه دیربه وبلاگم سرمی زنم.مامانی حسابی درگیراسباب کشیه،منم که بقیه توانشو می گیرم.طفلی ازپا دراومده. تازه دوهفته دیگه مرخصی ماما تموم می شه وبایدبره سرکار.آخه دلم حسابی برای مامانی تنگ می شه. اواخرماه رمضان بود که یک دفعه یک مسافرت مشهدجورشود. مامان که هنوزکارتنای اسباباروتوخونه جدید بازنکرده بودکلی ازمسا له استقبال کردوسریع وسایل وچمدوناروتواون شلوغی جمع وجورکرد. بالاخره من ومامان وبابا ومامان جون وآروین روانه فرودگاه به قصدمشهد شدیم.تواین سفرمن ٥/٤ ماهه بودم. امام رضا دوست دارم شبهای١٨و ١٩و٢٠و٢١ماه رمضان اونجابودیم.حرم حسابی حال  وهوای  خاصی داشت وصفای این شب...
17 شهريور 1391

عاشقانه ای برای پسرم

پسرم لحظات شیرین بالیدنت را درقالب عکسهایت ثبت می نمایم  تابا مرور آنها عاشق ترازپیش دیوانه ات  گردم. ایزد منان توراسپاس که مارا لایق دانستی، و کودکی سالم وتندرست به ما ارزانی فرمودی. پسرم ،آرتینم دیوانه وار می پرستمت.تومعبودمن بعدازخدایییییییییییی ...
4 شهريور 1391

اسباب کشی وتعویض خانه

باسلام به همه دوستای عزیزم. ممنون که تواین مدت که من نبودم با تماسا وتلگرافتون جویای حال ما بودید.دلم برای همتون تنگ شده عزیزای من. یک بوس برای همه دوستای گلم به بزرگی وفا ومهربونیشون بوسسسسسسسسسسس بالاخره بعدازیک ماه اسباب کشی ما تمام شد ودرخونه جدیدسروسامون گرفتیم. جزییات مطالب رو بعدا مفصل شرح می دم. ...
4 شهريور 1391

4ماهگی

سلام ببخشیداین مطلب  به علت مشغله زیاد مامانی یکم دیرشد.ولی به قول قدیمیا ماهیوهروقت ازآب بگیری تازست. کارای من تو٤ماهگی اولا بایدبگم تو٤ماهگی من خیلی بلا وشیطون شدم ویک سری کارارو یادگرفتم.   روابط اجتماعیم رشدکرده وخوب ارتباط برقرارمی کنم   . عاشق نشستنم .   شیشه شیرم رو خودم نگه می دارم. برای خودم   بعضی وقتا هم ازدستم می یفته.   عاشق دیدن TV ام.   باکنجکاوی اطرافموبررسی می کنم حتی عروسکام رو. برا همشون نقشه دارم. ببعی ناقلاروهم خیلی دوست دارم  دوست جون خودمه ...
3 مرداد 1391

واکسن 4ماهگی

سلام دوستای عزیزم. واکسن ٤ماهگی کاملا منواذیت کردوحسابی تب کردم. ولی تامامان ومامان جونمو دارم غم ندارم. مامان خوبم مرتب منوخنک می کردوبهم استامینیفون می داد تبم گاهی به قدری بالامیرفت که مامان  مجبور می شدمنوپاشویه کنه مامان به هربهانه ای سعی می کردمنوآروم کنه موزیک برام پخش میکرد توتنل بازی میذاشتم تاسرگرم بشم جغجغه هامو دوروبرم می ریخت ولی دردم زیادبودومن ناآروم مامان مهربونم اون شب تاصبح نخوابیدومرتب برام لالایی خوندتاآروم بخوابم آرام بخواب کودک دلبندم که خوابیدنت هم زیباست.   ...
30 تير 1391

درگذشت مادربزرگ مامانی

انا لله و انا الیه راجعون «و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی،جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی، آغازی بی پایان را می سراید» پسرم اینباربرخلاف همیشه به جای آنکه اززبان زیبای کودکانه ات بنویسم  ارزبان خودم می نویسم . می نویسم  شایدنوشتن تسلی بخش روح بی قرار وناآرامم باشد. عزیزم ،نازنینم:،  دلم نیمد تووبلاگت ازغم وجدایی ورفتن بنویسم.ولی وقتی واقع بینانه به مساله فکرکردم دیدم این مسیرست که  دیریازود بایدازآن گذرکنیم.ومرگ عزیزان هم جزیی از خاطرات ماست ،خاطراتی تلخ که به ما یادآوری  می کنه  مارهگذرانیم .پس  قدرلحظات با...
25 تير 1391

عکسای آرتین

  سلام به همگی                                          بابا دوست دارم وقتی آرتین آرومه   وقتی تعجب می کنم این شکلیم ازخنده ریسه رفته آرتین خوش خنده دوربینومیشناسم ومستقیم بش نگاه می کنم شیطنت ازاون چشام می باره بای بای ...
19 تير 1391