ماجراهای من
سلام به همه دوستای گلم
این روزا زیادبامامانی بیرون میرم.توصندلی ماشین آروم می شینم واصلاگریه نمی کنم تاحواس مامان پرت نشه.مامان برام موزیک می ذاره منم کلی حال می کنم
مامان برای اینکه بتونه منو راحت ترجابجا کنه برام یک کالاسکه مسافرتی سبک خریده که سریع جمع بشه وتوماشین راحت جابشه.چون من معمولاتابیرون می رم خوابم می بره
توهفته گذشته با باباوماما رفتیم هایپراستار
عاشق این دوچرخه هاشده بودم
ازاین عروسکا اصلا خوشم نیومدچون خیلی زشت بودن
ازوسایل ورزشیم کلی استقبال کردم آخه من ورزشکارم
آخرشم که حسابی خوابم میومدقیافم رووببینید به قول مامان ٨*٧ شده
چون کم کم دستموبه مبلا می گیرم وبلندمی شم بابابزرگ قول داد برام جایزه بخره
برای همین
جمعه با مامان وبابابزرگ رفتیم بهاروبابابزرگ برام یک روروک خوشگل خرید.
خیلی سریع تمام رمزورموزش رو کشف کردم
خیلی خوب باش راه میرم وحسابی باش بازی می کنم
عاشق لباسشویی وقتی می چرخه کلی ذوق می کنم. علی ذوقیم دیگه
دزدشکلات وشیرینی هستم واگه دم دست باشن امون نمی دم ورحم نمی کنم
تاجانمازپهن می شه سریع بهمش می ریزم
عاشق جاروبرقی و ووسایل برقیم جزاسباب بازیهای موردعلاقمن
هرچیزی دم دستم باشه اول مزش می کنم بعدگازش می زنم
باحسرت یه تابم نگاه می کنم تامامان بیادسوارم کنه
فعلا خوابم می یاد دوستای خوبم بای بای