آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

روز تولد

1391/1/14 19:48
نویسنده : آرتین کوچولو
3,424 بازدید
اشتراک گذاری

 

  شکلک های محدثه

ای یزدان پاک توراسپاس ودرود فراوان،که با لطف وعنایتت فرشته آسمانی ما زمینی گشت.شکروسپاس تورا که فرزندی سالم به ما عطا نمودی وزیباترین هدیه نوروز آریایی را به ما ارزانی داشتی.برآستان مبارکت سجده شکر می گذاریم ای خالق بی همتاوای یگانه مطلق.

 

لحظه بعد ازتولد

 

                     

5:30 صبح  روز٢٤ اسفند ١٣٩٠بیدارشدیم.پس ازخواندن نمازودعا به همراه بابا،ماما ومامان  جون به سمت بیمارستان  فوق تخصصی بهمن حرکت کردیم.ساعت 6:30 رسیدیم ومامان وبابا برای تشکیل پرونده به قسمت پذیرش رفتن،خلاصه پس از کلی پرکردن برگه وزدن اثرانگشت وامضاء،راهی بلوک زایمان شدیم. niniweblog.com

بابا ومامان جون باید درسالن انتظار منتظر می موندن ومامان وارد بلوک زایمان شد.پرستاررها وماماهای مهربون مامانم برای عمل آماده کردن. لباس عمل پوشوندن،فشارش گرفتن،نمونه  خون گرفتن،آنژیو وصل کردن،ونوارقلب مامانیو چک کردن .

ziba

 موقع وصل آنژیو مامانی حالش بدشد.اصولا مامان من با خون مشکل داره ،خدا رحم کرد مثل خاله دکترنشد.بعد ساعت 8:45 مامان برای رفتن به اتاق عمل آماده شد.

دکتربیهوشی مامان ازمامان سوالاتی پرسید وکلی سربه سرش گذاشت.بعداز کلی صحبت ،دکتر بیهوشی کامل مناسب تشخیص داد،مامان هم از اولش بیهوشی کاملودوست داشت.کادراتاق عملهم خیلی با محبت بودند ومامانودلداری می دادن.دکترمامان که وارد شد کلی بامامان خوش ویش کردوسربه سرمامان گذاشت.پزشک جراح مامان بابیهوشی کامل مخالف بود.وبه دکتربیهوشی گفت بیحسی spinalرا انجام بده.دکترهم باکمک دستیارش آمپول بیحسیوتزریق کرد.جراح ماما ن کاروشروع کردولی مامان گفت من حس دارم ودارم تیزی چاقو احساس میکنم دکترسعی کردحواس مامانو منحرف کنه ولی مامان پاهاشو تکون داد وگفت من حس دارم .دکتر جراحی وبیهوشی با هم یک مشورت کردن ودکتر بیهوشی یک دارو به سرم مامان تزریق کردوگفت پگاه اسم پسرت چی می ذاری ومامان دیگه هیچی نفهمید.

شلک های محدثه

 جالب این بود که لحظه لحظه حوادث روی مانیتور اتاق انتظار گزارش میشد وبابا ومامان جون در جریان کلی وضع من ومامان بودن تا در ساعت 9:25 روی مانیتور تولدمن تبریک گفته شد. زمانیکه مامان در recovery  به هوش اومد واول سراغ منوگرفت گفت پسرم سالم؟خوبه؟دکترگفت خدا یک گل پسر عروسک چشم رنگیه بهت داده.شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے

بعد مامانوبه بحش زنان منتقل کردن. بیمارستان بهمن ابتکارجالبی داشت ست وسایل نوزادای پسرآبی ونوزادای دختر صورتی بود.لباس من ،پتوی من ،تخت من،و...همه  وسایلم آبی بود.برای هرنوزاد یک دفنر خاطرات زیبا به همراه اولین عکس بعدازتولددرون سبد وسایلش بوداونم آبی،مامان وارد بخش واتاقش شدخیلی باکلاس بود.همه دستگاهها دیجیتالی بود وتخت برقی بزرگترین مزیت بود.بابا ومامان جون به همراه من با پرستار ویژه وارد اتاق مامانی شدیم.بابا مامانیو بوسید.مامانی هم منودر آغوش گرفت وبوسیدم.  niniweblog.com

مامان جون همش فکرمن بود ومی گفت به گل پسرم شیربده.راست می گفت دیگه من گشنم بود.

شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے

گواهی تولدم همراه یک شاحه گل رز زیبا تقدبم بابایی شد.وبابا جونم کلی ذوق کرد. پرستارا مرتب حال مامانم چک می کردن وداروهای جورواجور توسرمش می ریختن،طفلی مامانم،مامان دوست دارم.بعد به همراها ناهاردادن ومامانی فقط سرم داشت.بعدازظهر ملاقاتی شروع شد ودوروبرم شلوغ شد.برام گل و .شیرینی و...آوردن،چپ وراست ازم عکس گرفتن. همراه مامان، مامان جون بود که میخواست شبو پیش مامان باشه وبهش کمک کنه.بابایی مجبور شدبره ومامانجون موندوخیلی به مامانم کمک کرد وهوای شیرخوردن منم خیلی داشت.

 

پرستارای مهربونم تاصبح به مامان سرمی زدن وبا پیجرحالشو می پرسیدن.، بهیارای عزیز هم تاصبح به مانی نی یا سرمی زدن،پوشکمون عوض می کرددن ،ماروبغل مامانا می دادن تاشیر بخوریم وبخش نوزادان به صورت oncall حال مارو مرتب می پرسیدن ودرصورت هرمشکلی سریعا خودشونو می رسوندن. من هم اون شب پسرخوبی بودم وهوای مامانم داشتم.واذیتش نکردم.دوسش دارم دیگه،باباهم مرتب تماس می گرفت وحال من ومامانی می پرسیدطفلکی دلش پیش مابوددیگه ودوست داشت زودتر صبح بشه.niniweblog.com

پسر عزیزم:

  دنیایی پر از شکلک زیبا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الهام (مامان لنا)
27 اسفند 90 16:03
تبریک تبریک

مرسی خاله جونم