آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

آزمایش غربالگری

سلام آزمایش غربالگری شنبه صبح درحالی که من سه روزه بودم به همراه بابا،مامان ومامان جون به مرکز بهداشت رفتیم.مامان به خاطر داروی بیهوشی سردرد شدیدی داشت،وچشماشم خیلی درد می کرد.بابا ومامان جون منو برای آزمایش آماده کردن وموقع خون گرفتن ازکف پام من  حسابی گریه کردم. دردم اومد چیکارکنم پاهام خیلی ظریفه دیگه
13 فروردين 1391

اولین واکسییناسیون من

سلام به همگی بالاخره بعد ار ترخیص مامان ازبخش زایمان وترخیص من به دستور خانم دکتر نوبت تزریق واکسنای من رسید درروز٢٥ /١٢/٩٠ من به همراه بابایی به بخش واکسیناسیون  بیمارستان رفتیم.ومن واکسن هپاتیت Bو واکسن ب ث ژ،روتزریق وقطره فلج اطفالو نوش جان کردم.  
13 فروردين 1391

آخرین آزمایش وسونومامان جون

سلام من ومامانی     روز پنجشنبه صبح زود باهم رفتیم آزمایشگاه.مامان باید یک آزمایش خون قبل عملش می داد.چون مامان نمی تونست زیادراه بره بابا بزرگ خوبم مارو برد.باباجونم خیلی کارداشت و نتونست همراه ما بیادخدایی مامان طفلکی از اول بارداری تا حالا به خاطرمن چقدر خون داده. بعدازآزمایشگاه مامان بایدآخرین سونو وNSTروانجام می داد. بابا بزرگ مارو به سونوگرافی برد وخلاصه برای انجام اینا کلی معطل شدیم تابالاخره نوبتمون شد.دکتر با مهربونی تک تک اعضای منو به مامان نشون داد.ومامان کلی ذوق کرده بود.دکتر به مامان گفت این پسر تو خیلی شیطونه خدا بت رحم کنه.ازبس من ورجه وورجه می کردم،همش تکون می خوردم.ولگدمی زدم. مامانی دوس...
20 اسفند 1390

آخرین چکاب من ومامان قبل ازتولد

سلام      امروز مامان آخرین چکاب فبل تولدمنو داشت.وباید سونوانجام شده رو به دکتر نشون می داد. دکتر مامان ومنومعاینه کردوبه مامان جون گفت خوشگله  نی نی حاش خوب خوبه.     مامان به دکتر گفت من دوست دارم نی نی صبح به دنیا بیاد.انتظارودوست ندارم.دکترم قرار ووقت عملو برای مامان مشخص کرد.واونو گداشت کله سحر.یکی نیست به مامان بگه بگیربخواب،مگه می خوای روزه بگیری که سحربریم بیمارستان. مامان خیلی خوشحال ولی یکمم نگران.دکترگفت بیهوشی کامل نمی کنه وبی حسی موضعی میکنه.مامان یکم ترسیده ومی گه من تحمل ندارم بیدارباشم وحرفاشونو بشنوم. بالاخره منم نی نی زمستونی شدم. ...
16 اسفند 1390

خرید همچنان ادامه دارد...

سلام   دیروزجمعه بود.بابایی     صبح رفت بیرون وقتی برگشت برای من پستونک خریده بود.     مامان گفت تازه چندتا پستونک خریده بودیم.عجیب بود مامان اعتراض می کرد .باباگفت خیلی ناز بود،چشممو گرفت.خدایی یک چیز تک بود.مامانم خیلی خوشش اومد. بعدازظهر مامان وبابا   دوباره رفتن خرید.خدایی خوب خسته نمی شن.چون خیلی شلوغ بود مامان تنها رفت وبابا چون جای پارک پیدا نمی کردمجبور شد توی ماشین بمونه.طفلی بابایی         مامان کلی body برام خرید.دررنگها وشکلهای مختلف.شورتای عینکی نازم برام گرفت.اومد که برگرده یک سرویس ظرف غذا چشمشو گر...
13 اسفند 1390

خریدلوازم بهداشتی

سلام به همگی          امروز من ومامان وبابا برای خرید رفتیم به یک داروخانه بزرگ  .اونابرام کلی وسایل بهداشتی خریدن.        شامپو،صابون،لوسیون،روغن،تب سنج ،دماسنج،پستونک،شیشه شیر،گیره پسونک،کهنه بچه،نم گیر،پنبه،دستمال مرطوب کیفی وبزرگ،سرشیشه،پوشک و...خریدیم. بابا اولش زیاد وارد نبود ولی بعد صاحب نظرشد.بابا ،عاشق رنگ قرمزه.می خواست همه چیزمن قرمز باشه.ولی مامان رنگارنگ دوست داره،خریدخوبی بود .کارت بابا حسابی خالی شد.   مامانی بعدش رفت برام تشت لباسی هم گرفت .می گه بچه حساسه باید از بزرگا جدا باشه.راست می گه دیگه،من ظریفم. آخه پس...
12 اسفند 1390

تق تق تق

 سلام من این چندشب آخر مامانمو خیلی اذیت می کنم.همش لگدای محکم میزنم.تق تق تق آخه می خوام زودتر بیام بیرون مامان حسابی گرمایی شده،اصلا تحمل گرمارو نداره.توی این زمستون پنجره هارو بازمیکنه ولباسای تابستونی می پوشه.    بابا همش می گه سرما میخوری.مواظب باش. بابا حسابی بش می رسه.نمی ذاره کار خونه بکنه.دوسش داره دیگه.... همش براش چیزای خوشمزه میخره،میوه براش پوست می گیره وبش می ده.می گه آرتینی باید توپلی شه. مگه من آروینم ؟فکر کنم آخرمنو ومامان منفجر بشیم. دیگه می رم لالا کنم.شب بخیر اینم یک رزناز تقدیم به مامان وبابا وداداش مهربونم. ...
10 اسفند 1390