آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

مسابقه فوتبال پرسپولیس و داماش

پدروپسردرحال تماشای مسابقه پرسپولیس و داماش که به علت فحاشی به داوربه نفع داماش تموم شدوبابا بدجوری ضد حال خورد.میگه تقصیرمنه که خوابیدم وتیمو تشویق نکردم.به من چه طرفدارای تیم حرفای بد می زنن.همون بهترکه خواب بودم ونشنیدم.زشته،بد، ...
21 فروردين 1391

ماجرای دیشب من

دیشب من از ساعت ١١ تا ساعت٣:٣٠ بامدادبیداربودم،یا باید بغلم میکردن ودورم می دادن یا گریه می کردم.کرییر وگهوارام قبول نداشتم وفقط بغل می خواستم،آخه مزش بیشتر بود.تابالاخره باطریام تمام شد وخوابم برد.بابایی ومامانی هم از شدت خستگی بی هوش شدن. بالاخره خوابیدم ...
20 فروردين 1391

اولین چکاب من

  من وبابا ومامانی روز چهارشنبه برای اولین چکاب من رفتیم دکتر.توی مطب کلی نی نی قدونیم قدبود.ولی من کوچکترین نی نی بودم.بعدازحدود ٤٥ دقیقه معطلی وحرف زدن مامان وبابا با پدرومادرای نی نییا نوبت ماشد.خانم دکترلباسای منودرآوردوکلی معاینم کرد.قد،وزن ودورسرمو اندازه گرفت،ویک چیزایی توی پرونده من نوشت که من نفهمیدم.خانم دکتر وضعیت رشدمنو خوب گزارش کرد،وگفت پسرمون حالش خوب خوب است،منم بچه خوبی بودم واصلا گریه نکردم. ...
19 فروردين 1391

عکسای من تا 20 روزگی

اینم گلچینی از عکسای من تا ٢٠ روزگی،مامانم معتقد هم باید عکسای زشتم بزاره هم قشنگمو   فدای اون لبخندت نازت  عاشق معصومیتتم فدای رنگ چشمات که آخرنفهمیدم چه رنگه پسمل آروم من بهترین هدیه وعیدی خدا به ما  جیگرمامان وبابا    میمیرم برات   پرسپولیسی شده ای وای من،بابانفهمه عروسک منی تو  جوجو مامان وبابا      پایان ...
16 فروردين 1391

سفره هفت سین ما

بعد ازماجرای زردی من که تا ساعت ٩ شب ٢٩/١٢/٩٠ به طول انجامید کسی حال هفت سین چیدن نداشت وهمه منتظر جواب آزمن ونظر دکتر بودن .بعد از اومدن جواب آز وچکاب دکتر،ایشون حال منوبررسی کردوبهبودی منوتبریک گفت وبه مامانی  وبابایی گفت ببرین برای هفت سین آمادش کنید.خلاصه بعدازشکرخدای مهربون مابه سمت خونه اومدیم.،تومسیربرگشت مامان جون گفت باید اولین هفت سین پسرم جشن بگیریم.خلاصه مامان وبابا یک جا رو تومسیرپیدا کردن وماهی ،سبزه،سنبل وشمع خریدن.شب آخربود وآقاهه هم پول خون باباشو حساب می کرد.به خونه که رسیدیم کلی شادی کردیم ، مامان جون سریع سبزی پلو با ماهی آماده کردومامان هم  وسایل سفره رو.بابایی هم پرستاری منو به عهده گرفت.وبالاخره اون دوروزود...
15 فروردين 1391

سری اول عکسای من

سلام به علت تقاضای زیاد فامیل ودوستان برای دیدن عکسای آرتین چندتاروباعجله با حال نامساعدی که داشتم براتون گداشتم.آخه مگه آرتین تحفست؟ بعد ارتولددربیمارستان روز بعد ار تولددر حال آماده شدن برای ترخیص   فدای اون نگاهت(آماده رفتن به خونه از بیمارستان) سومین روز در منزل بچم خودش شیشش می گیره ای ول مامانی ...
15 فروردين 1391

فردای تولد

فردای تولد بالاخره صبح شد بعد ارصرف صبحانه پزشک متخصص نوزادان اومد منومعاینه کرد وشرح حال کامل رو به مامان وبابا داد. خانم دکترفوق تخصص نورادان داشت وخیلی مهربون بود.پزشک جراح مامان هم وضع عمومی مامانوچک کرو و برای مرخص شدننش okداد. دکتر گوش وحلق وبینی هم  شنوایی منو چک کردوبعداز نیم ساعت ریپورتشو داد. پرستارای مهربونم برای مامان cdآموزش شیردهی ومراقبت ازنوزادو بخش کردن تا مامان اطلاعات کاملتری پیداکنه که اونم عالی بود.مامانم کلی دوست اونجا پیدا کردچون خیلی خوش اخلاق ومهربونه.  خلاصه تمام کارا انجام شد ، پرونده ترخیص من ومامان آمده شد وتزریق واکسنای من مونده بود که بعدازصرف نهارومرخص شدن مامان از بخش ،من بابا ومامان جون برای تز...
15 فروردين 1391

سومین حمام من

سومین حمام من:     روز نهم فروردین بود ترکیب تیم عوض شده بود وواینبارداداش آروین هم به جمع ماپیوست وباباگلی عکاس تیم شد. بابایی هم نبودن.خلاصه شاهانه حمامم دادن ،مامان جون هی دادمی زد بچمو مریض نکنین ،سریع باشیدوبالاخره حمام من تموم شد وبرای تعویض لباس به بیرون منتقل شدم،اون روز هوا سرد شده بود وبارون می یومد،مامانی هم لباس زمستونه تنم کرد تا سرما نخورم.منم  بعد ازحمام حسابی خوابیدم.خیلی می چسبه. اینم چندتا ازعکسای من من وداداش آروین در بدوورودبه حمام                          &nbs...
15 فروردين 1391

دومین حمام من وکلاس آموزشی برای مامان وبابا

دومین حمام من: روز یکم فروردین قرارشد منو حمام ببرن،بابا وسایل لازم درون حمامو آماده کرد، شامپو،صابون،وان و...،مامان لباسها وحوله منو آماده کردوروشن کردن تمام شوفازها وبخاریهای خونه رو به عهده گرفت.مامان جونم می خواست نحوه حمام دادن منو با جزئیات کامل و رعایت نکات ایمنی به مامان وبابا نشون بده، حمام به صورت کلاس آموزشی بود پس چهارتایی به حمام رفتیم وهمگی به کمک هم منو حمام دادن.حسابی تمیزشدم عین دسته گل شدم.و راحت تا بعدازظهرخوابیدم.عجب خواب با حالی بود حسابی چسبید. توجه توجه: به علت اینکه کلاس حالت آموزشی داشت عکاسی در حمام انجام نشد این عکس بعد از حمام گرفته شده.   مامان رفته تو حمام &n...
15 فروردين 1391

اولین حمام من

اولین حمام من:                 اولین حمام من روزبعدارتولدم بود،پرستارای مهربون به اتاقم اومدن وبه مامان وباباگفتن می خواین نوزادتونو حمام بدیم،مامان وبابا هم okدادن .واونا منوبرای حمام بردن وبعداز 20 دقیقه یه دسته گل تحویل دادن.من حسابی خوردنی شده بودم.خوشگل بودم خوشگل ترشدم.به قول بابا  آخه پسراین همه خوشگل می شه؟ اینم عکس بعد ارحمامم که از شدت خستگی خوابم برد   ...
15 فروردين 1391