آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

مسافرت نوروزی 94 (2)- دزفول- گردش درمزرعه

یکی ازروزای تعطیلات نوروزیکی ازدوستای خوبمون ما وبقیه دوستامونو به مزرعشون دعوت کرد. یک مزرعه بزرگ وسرسبزباکلی حیوانات اهلی. بقیه ماجراتوادامه مطلب درابتدای ورود محوتماشای گوسفندای نازنازی شدم.اول می ترسیدم بهشون نزدیک بشم ولی کم کم جلو وجلوتررفتم وحسابی باهاشون دوست شدم یکی دوساعتی که ازبازی وتفریح گذشت بابوهایی که به مشامم رسید حسابی گرسنه شدم واسه همین مظلومانه یکجا نشستم ومنتظر آماده شدن نهارشدم موقع نهار یک چندتایی جوجه روخالی خالی خوردم وخیلی زودسیرشدم   بعد ازنهاربادوستم امین سرگرم بازی شدم بعدبازی برای دیدن گاوای مهربون راهی گاود...
8 ارديبهشت 1394

مسافرت نوروزي 94خوزستان (1)-نمايشگاه هوانيروز

بعدازبيماري من تواسفند وبستري شدنم دربيمارستان وبيماري مامان به خاطرشب زنده دارياش به پاي من وخستگي بابابه خاطر مراقبت ازمن ومامان (تويك پست مفصل شرح ي دم)تصميم گرفتيم تمام تعطيلات رواستراحت كنيم ويك جاي دنج وآروم وخوش آب وهواروبراي تعطيلات نوروزوتجديد قواانتخاب كنيم.   جمعه 29 اسفند 93  سفرمون به دزفول روآغاز كرديم.ساعت 6صبح بيدارشديم وساعت 7عازم سفر. بارون شديدي درحال باريدن بود وترافيك شديدي تومسير. خروجي تهران به سمت جنوب خيلي خيلي شلوغ بود وعلارغم ترافيك زياد من كاملابيداروسرحال بودم.  بعد خروج ازعوارضي تهران -قم حركت ماشينها روان ترشد وماهم به راهمون ادامه داديم ساعت 7صبح(درابتداي حركت) ...
30 فروردين 1394
2171 10 13 ادامه مطلب

مادرم

قدیم به تمام زنان ومادران گیتی  ای زن، ای الطاف دستِ حضرتِ پروردگار ای تو بهتر از همه هستی، به صد ره آشکار خنده ات چون روشنایِ صبحِ هستی، پر ضیا خنده ات چون دامنِ عرش خدا، مهدِ صفا روزت مبارک تقدیم به مادرم که مفهوم مادرشدن رابه من آموخت و آموزه های اوست  که گرمابخش زندگی فرزندانم است   مادرم ای بهتر از فصل بهار مادرم روشن تر از هر چشمه سار مادرم ای عطر ناب زندگی مادرم ای شعله ی بخشندگی مادرم ای حوری هفت آسمان مادرم ای نام خوب و جاودان مادرم ای حس خوب عاشقی مادرم خوشتر ز عطر رازقی ...
21 فروردين 1394

نوروز94

پسرم امسال سومین شکوفاشدن طبیعت رودرکنارهم جشن گرفتیم وچه زیبابوداین باهم بودن ودرکنارهم بودن.بابودن تو،طبیعت برامون رنگین تره،عطرگلها وشکوفه ها دل انگیزتره،آوازپرنده ها دلنوازتره وانگیزمون برای زندگی افزون تره . وزیبایی بهاردلنشین تر. امسال سال کاری ودرسی وعلمی سختی روگذروندم،برای همین تصمیم گرفتم سال 94روباتوانی مضاعف آغازکنم تابتونم بیشتروبهتر،وظیفه مادریم رودرقبال شماانجام بدم.تصمیم گرفتم سال نوروبایک سفره هفت سین رنگ رنگی وشادشادوساده ساده براتون شروع کنم،به نیت اینکه سالی سرشارازشادی وروزهایی پرازرنگهای قشنگ براتون رقم بخوره وساده زیستن عادت خودم توسال جدید بشه.خداروشکرخیلی خیلی ازچیدمان سفره خوشتون اومدواستقبال ...
4 فروردين 1394

جشن ميلاد

آرتين جان   امروز  خورشید درخشان‌تر  است   و  آسمان آبی‌تر   نسیم،زندگی  را به پرواز می‌کشد   و  پرنده آواز جدید  می‌سراید   امروز  بهاری دیگر  است   در روز  ميلاد مهربانترينمان   از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد، شتاب طپيدن قلبم فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق، خود را در پستوی زمان تنها حس نمی‌کنم. عزيزتر ازجانم تولدت مبارک ...
24 اسفند 1393

كن- پارك پرديسان(اسفند93)

يك روزپنج شنبه من ومامان تنها خونه بوديم ،نزديكاي ظهر بود كه هوس ديزي وجوجه كردم وگفتم مامان بريم بيرون نهار بخوريم.مامانم خداخواسته سريع لباساي منو عوض كردوگازش گرفت ورفتيم كن.   بقيه ماجراتوادامه مطلب كن يك مقداري كه توجاده كن رفتيم گفتم مامان همينجاخوبه بريم اين رستورانه،خيلي باحاله. مامانم ماشينو پارك كردومنم سريع پيداشدم وازپله ها بالارفتم . زودرفتم تواين آلاچيق و گفتم مامان اينجا خوب وگرمه زودبيا   غذامونو سفارش داديم ومنتظرشديم تاآماده بشه بعد يك ساعتي نشستن وخوردن نهاروچاي به قصد گشتن تومسيركن بيرون رفتيم   مركزخريد وپا...
16 اسفند 1393

عاشقانه هاي مادرانه

پسركم كم كم به سالروززيباي آمدنت نزديك مي شويم.  پسرم آرام آرام درگذرزمان قد مي كشي وپيوسته وآهسته تونل زمان رادرمي نوردي وازهرلحظه گذرت ردپايي جاودانه وبيادماندني برايم به يادگارمي گذاري. پسرم دراين مدت خاطرات زيادي راپشت سرگذاشتيم گاهي شيرين گاهي تلخ ولي باتو بودن حلاوتي داشت كه تمام سختيها ومشكلات راچون حلالي قوي درخود حل مي نمود وهرآنچه باقي مي ماند شيريني بود وشيريني. به يمن وجودت رخدادهاي فرخنده وبركات بيشماري درزندگيمان جاري گرديد موفقيتها،پيروزيها،صميميت ها،شاديها وهرچه بودشوربودونشاط                آرتينم بدان: ب...
3 اسفند 1393

ماجراهاي من وعلي

علي جون پسرخاله منه وخيلي خيلي دوسش دارم.باهم ماجراهايي داريم ديدني وشنيدني اينجا من وعلي داشتيم كيليداي ماشين لباسشويي دستكاري مي كرديم من درحال انجام عمليات خرابكاري بودم وعلي كيشيك مي داد اينجا مامان يواشكي خواست ازما عكس بگيره كه علي اونو ديدوگفت:  خاله پگاه، هيس  كسي رو خبرنكني.   بقيه عكساتوادامه مطلب علي جوني كه مامان وبابام عاشقشن منم كه نگو ونپرس ماجراهاي ما عجيب وغربيبه.وقتي همديگرو نمي بينيم دلتنگ هميم وقتي مي بينيم كشمكشمون شروع مي شه.خلاصه دنيايي داريم نگوونپرس. علي رووسايل واسباب بازياش خيلي حساسه،براي همين اكثروسايل ولباسا واسباب بازيامونو مامان وباباه...
20 بهمن 1393
2577 10 17 ادامه مطلب

من وکارام (آذر93)

علاقه زیادی به کلیپس وگل سروتل وکش مو وگیره و... دارم ومامان بیچاره ازدستم حیرونه که وسایلشو کجا قایم کنه که من اوناروپیدانکنم   ولی هرکاری کنه من زرنگ ترم ویواشکی تعقیبش می کنم وجای وسایلشو یادمی گیرم تاحالا مجبورشده چندبارجای اوناروتغییربده ولی خدایی تقصیرخودشه هزارمدل گیره وکلیپس وکش وتل رنگاوارنگ داره  منم می بینمو و دلم می خواددیگه ناسلامتی بچم دیگه     خدایی بهم میادا دومین درگیری من بامامان وبابا سرلاک ولاک زدن بود   . شدیدا به لاک علاقه مندشده بودم وناخنهامو لاک می زدم هرساعتم بایدرنگشو عوض می کردم مامان وعمه خیلی لی لی به لالام ...
8 بهمن 1393