مسافرت به خوزستان(1)
سلام به همه دوستای بامحبت وگلم که تواین مدت همه جوره جویای احوالم بودن. عاشقتونم ودوستون دارم.
شکرخدابعدازسه روزبیماری وپرستاری شبانه روزی مامان وبابا حالم خوب خوب شد.
برای همین تصمیم گرفتیم ازتعطیلی استفاده کنیم وبه یک مسافرت بریم تا خستگی ازتمون دربیادوحسابی شارژ بشیم.مامان چهارشنبه بعدازاومدن ازسرکار بدوبدو وسایل وچمدوناروجمع کرد وساعت 9 شب به فرودگاه رفتیم وعازم خوزستان شدیم.ودوشنبه ساعت 1 بامداد به تهران برگشتیم.
هواوطبیعت اونجا حسابی بهاری بودوبرای خانواده ما که عشق تفریحن عالی عالی.
دایی مهدی اونجا یک باغ مرکبات داره که برای تفریح اونجارفتیم وکلی میوه چیدیم وحسابی خوش گدشت.آروین جونم این چه ژستیه که گرفتی؟؟؟
اینم من و بابایی وآروین وعلی
بفرماییدنهارولی حیف شد من خوابم برده بود.همیشه توطبیعت حسابی می خوابم
عاشق هوای پاکم
اینم مامان جون وداییا وبابایی وزندایی وخاله ویداومامانی وعلی وآروین .منم که لالا بودم
کناررودخانه عاشق مرغابیا ومحوتماشای ماهیگیری شدم
توقایقم ازاولش به دنبال این بودم که هدایتشوبدست بگیرم وهمه حواسم به سکانش بود
بالاخره بارضایت مامان وبابا سکان دارشدم
خوشال ومسرور ازاینکه همه روبه سلامت به اسکله رسوندم
خوشحالیم همچنان ادامه داشت...
اینجاهم به زورباباروسوارالاکلنگ کردم چون دوست نداشتم تنهایی سوارشم.بی خیالشم
نمی شدم
تاروی چمنا نشستم ،دستموبه چمنا زدم وتودهنم کردم وصدای جیغ مامان وبابا به هوا بلندشد.
بعدازهدایت قایق تصمیم گرفتم هدایت ماشینم به عهده بگیرم.اعتمادبه نفسم 2020
ودرنهایت ازشدت خستگی وتحرک توبغل مامانی بی هوش شدم
ادامه عکساروتوپست بعدی براتون می ذارم.و