ماجراهای آرتین10
بالاخره اومدم.
امان ازدست مامان پگاه.این روزاسرش خیلی شلوغه وبه همه چیزاهمیت می ده جزوبلاگ من
این تی شرت رو خیلی دوست دارم چون خودم طرح روشو انتخاب کردم ودادم برام طراحی کنن
اینجا هم پوشیدم و آماده شدم تابریم مهمونی
بامامان جون ومامان پگاه وآروین رفته بودیم تره باروشهروند
همون اول مامانو مجبورکردم واسه من بلال بخره وخام خام شروع کردم به خوردن
گیرداده بودم که آقای فروشنده ماهیو بده به من وولکن نبودم،من بکش اون بکش
بعدشم رفتیم شهروند ومن همچنان درگیر ذرت خوردنم بودم وکاملا کچلش کرده بودم
درآخرم مثل یک بچه گل منتظرشدم مامان وسایلو بذارتوماشینو وحرکت کنیم
مثلا واسه خودم خونه ساختم ووسایلمو چیدم دوروبرم
یک شب گیرداده بودم نون ونمک بخورم وحسابیم بهم چسبید،هوس دیگه
وقتی دوست مامان بخواد یخچالو تمیزکنه بازی منم شروع می شه وحرص مامان ودرمیارم
ر
وقتی باباخیلی تند می ره قیافم اینجوری می شه ومی گم تندنرو خطرناکه
قابل توجه بابایی بااحتیاط برانید
عاشق آبنباتم ومدل رنگین کمانیو خیلی دوست دارم
دربرابرشکلات وکاکائو هم نمی تونم مقاومت کنم بدجوری دوسشون دارم
آش خورحرفه اییم وباباگلی همیشه برام می خره
وقتی متعجب بشم قیافم اینجوریه
یااینجوری
به طراحی وتتو دست وبدنم علاقه زیادی دارم وحسابی واردشدم
نقاشی باآبرنگم که نگودیونشم.به خصوص روبدنم
خودمو زدم به خواب ومثلا لالا کردم
اینجاگیردادم بابا بیاد سالن خانما وبرقصه ومی گفتم هادی بیا دیسکو
یاد بلغارستان افتاده بودم وولکن نبودم
مسابقات والیبال تیم ایران وحسابی دنبال می کردم وباقهرمانی بچه ها کلی ذوق می کردم