آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

عاشقانه ای برای پسرم(2)

1392/5/4 22:27
نویسنده : آرتین کوچولو
3,122 بازدید
اشتراک گذاری

 

دراین یک سال واندی که باهم بودیم مفهوم جدیدی ازواژه عشق را

برایم ترسیم نمودی.زاویه نگاهم رابه دنیا تغییردادی،ودریچه تازه ای

ازمعنای دوست داشتن رابه رویم گشودی.بندگیم رابه معبودخالصان

ه ترکردی وآرام بخش جان خسته ام بودی. توکه بودی که باآمدنت

مفاهیم زندگیم راتغییردادی وتصویرجدیدی ازدنیادربرابردیدگانم گشودی

 

هرکه هستی

 به زندگی من خوش آمدی                   که خوشم آمدازآمدنت

 

دلبندم روزهای شیرین طفولیتت چه زودمی گذرد و نازنینم چه به

سرعت به بالندگی می رسی ومن بادیدن قامت همچون سروت

احساس غرورمی کنم.

 

در5ماهگی نشستن راتجربه کردی،در8ماهگی مفهوم ایستادن وگام

برداشتن واستواربودن رافراگرفتی ودرهمان 8 ماهگی لب به سخن

گشودی وهرروزبادلبریهایت مرا شیداتر ومجنون ترنمودی.

 

عزیزکم حدیث دیروزت چه بود وخاصته های امروزت چه هست.چقدرزیباودلنشین است قیاس این دوبایکدیگر.


دیروز

این من بودم که برای فروکش کردن آتش عشقم به گونه های ابریشمیت بوسه می زدم ووجودآتشینم راسیراب می کردم.

امروز

این تویی که لبان پرمهرت رابرگونه هایم می فشاری وباتمام وجودباصدای  دلنشین  بوسه ات مرا می بوسی وغرق احساس می کنی.


دیروز

من بودم که برای آرامش توباسرانگشتان مادرانه ام وجود زیبایت را به به آرامی نوازش می کردم.

امروز

تویی که برای محبت کردن به من با دستان کوچک وگرمابخشت پیکرتشنه ام را غرق نوازش می کنی.


دیروز

من بودم که تورامی خنداندم وباصدای خنده ات دیوانه ترازپیش می شدم.وبرای ادامه مسیرباتوبودن جانی تازه  می یافتم .

امروز

تویی که باکارها ورفتاربچه گانه ات،  باادا واصول کودکانه ات ،مرا غرق خنده می نمایی.


تادیروزمن زمان خوردوخوراکت را تشخیص می دادم وزمام امورتورادردست داشتم.

واینک تویی که هنگام گرسنگی وتشنگیت مراازاحوالات خود باخبرمی کنی(آبا-مم-بده).


تا دیروزلباسها یت رابه سلیقه خویش انتخاب می کردم ،می خریدم وبرتنت می پوشاندم وازانتخاب خویش خرسندبودم.

امروزخودلباسهای موردعلاقه ات راازدرون کمدبیرون می آوری وبه من می دهی تابرتن نازنینت بپوشانم وازانتخاب خویش خرسندی.


 دیروز

من دست تورامی گرفتم وپا به پا ی خودحرکت می دادم وخرامان به هرسو می کشاندم.

امروز

تودستان مرامی گیری وبرای رسیدن به خاصته ات مرا به هرسوکه بخواهی می کشانی(بیا).


دیروزبرای تعویض پوشکت مرتب تورا چکاب می کردم تامبادادراین زمینه کوتاهی کرده باشم.

امروزتوبا بااشاره وگرفتن وکشیدن پوشکت  به من خبرمی دهی که زمان تعویض فرارسیده.

 

 دیروزهنگام خرید اسباب بازیهایت سلیقه وعلایق وخواسته های  من حاکم بود.

اکنون تویی که درهرفروشگاه ،اسباب بازی،مدل ورنگ دلخواهت

راانتخاب می نمایی ومراواداربه خرید، ومن چاره ای جزتسلیم

شدن واحترام به خواسته هایت ندارم.

 

تادیروزمن تورابرای استحمام درزمان معین  وبرنامه ریری شده خودبه حمام می بردم.

امروزتوخودزمان ووقت حمام راتعیین می کنی ومرابه سوی حمام می کشانی(آب آب)

 

دیروزاین من بودم که تورابه آغوش کشیده وبه هرسو میکشاندم.

امروز این تویی که کفشهایم رادرکنارهم مرتب می کنی وشالم رابه دستم می دهی ومی گویی دردر-رفت.

 

تادیروز من تورابه روی پاهایم می خواباندم وبه آرامی تکان می دادم ،برایت لالاییهای کودکانه زمزمه می کردم تا چشمان زیبایت قدری بیاساید.

وامروزتوعروسکانت رابرروی پاهای کوچکت می گذاری وچنان ماهرانه همچون گهواره

تکانشان می دهی وبرایشان با موسیقی کلامت لالایی می خوانی که متحیر اندراحوالاتت می مانم.

و...

ودرنهایت

دیروز من بابیان کلمه مامان احساس مادرانه ام رابه اعماق وجودت تزریق می کردم.

وامروزتوباآن لهجه شیرین کودکانه ات مرا مامان صدامی کنی ودرونم رامنقلب می نمایی.

اکنون پاراازاین هم فراترگداشته ومراپدا وبابا راهادا صدا می کنی.

 

چه زود گذشت وچه سریع روند زندگی راتغییردادی وفصل جدیدی را برمانمایان ساختی.


آرتینم


ریتم زندگیم رابانتهای زیبای بچه گانه ات ،گوش نوازترازپیش نمودی وآهنگ زندگی را دردرونمباصدایی متفاوت  ازدیگران فریاد کشیدی .

 


خدایاوجودنازنینش رابه  تومی سپارم تانگهبان تک تک  لحظه هایش باشی.

 

 

به وسعت معنای مادربودن دوستت دارم

ای ترسیم زیبای یزدان درعالم هستی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (42)

مينا
4 مرداد 92 12:40
خيلي زيبا نوشتي عزيزم عكستونم خيلي نازززززززززززززززه


مرسی مینا جونم
محسن "دانشجوی پزشکی"
4 مرداد 92 14:31
سلام پگاه خانوم
اینایی که نوشتی من نمیدونم یعنی چه.
آخه من نه زن دارم نه بچه.برام قابل درک نیست.
نمیدونم شاید پدر شدم بفهمم.


سلام به پزشک خستگی ناپذیر.حق داری آقای دکتر.ماهم وقتی مادرنشده بودیم احساس وعواطف والدینو به درستی درک نمی کردیم.
آرزومی کنم درآینده هم همسر خوبی باشی هم یک پدرنمونه وبه این گفتم ایمان دارم.
ارلا
4 مرداد 92 17:03
عسیسم لینکت کردم ممنون که لینکم کردی بازم به من سر بزنی


حتما مهربون وتشکر
زهرا مامان ارتا
4 مرداد 92 20:31
سلام پگاه جون حرفات چون از دل اومده بر دل میشینه امیدوارم توی لحظات افطار ما رو دعا کنید تا مشکلمون حل بشه




باتمام وجود وخالصانه ازخدامی خوام مشکل دوست عزیزم حل کنه امشب اختصاصی اگه لایق باشم دعاتون می کنم


مامان محمدماهان
5 مرداد 92 2:01
آفرین مامانی,خیلی زیبا بود
اشک رو به چشمام آوردی(اشک شوق)
با اجازه پگاه جون

از دیروز تا به امروز:
خدایا
هزاران بار ممنونم و به خود می بالم و احساس شعف و شادی میکنم که مرا لایق داشتن گلی به این زیبایی و خوشبویی کردی


دقیقا همین طوره عزیزم.ممنون
الی مامی آراد
5 مرداد 92 2:12
خیلی خوشگل بود


ممنون
سپیده مامان درسا
5 مرداد 92 4:31
چه احساسات مادرانه رو قشنگ نوشتی بود پگاه جون


عزیزم احساس مادراهمیشه قشنگه باهرزبان وکتابتی.دوستون داریم
سحر
5 مرداد 92 10:00
گل پسل جیگر ماشاالله


مرسی
نسیم-مامان آرتین
5 مرداد 92 12:47
پگاه جون گذر زمان رو به خوبی وزیبا وصف کردی
ایشالا همیشه شاد وخرم در کنار هم باشید


مرسی نسیم جون عسل منوببوس
مامان بردیا جون
5 مرداد 92 13:38
فوق العاده زیبا نوشتی عکساتونم حرف نداشت


ارتینم که داره هر روز اقاتر و خوشکل تر میشه
مامانی به جای ما ببوسش


تشکرمامان بردیا.چشم حتما می بوسمش
ارشین
5 مرداد 92 13:42
سلام
من اومدم

عالی بود نوشته هایی که از اعماق وجودت نوشتی همونطور هم به دل میشینه

خدا ارتین جونمو در سایه خودش حفظ کنه
به جای من ببوسش قربونش برم


ممنون آرشین مهربون.دوست دایم
کسرا
5 مرداد 92 15:10
مامان پگاه نوشته هات عجیب روم تاثیرگذاشت تاقدرمادرم روبیشتربدونم.
قلم توانا وبیان شیوایی دارید.

ممنون به خاطراینکه باعث شدیدتواین روزا بااحساس بیشتری مامانمو احترام کنم.
دوست کوچولوی منو خیلی ببوسید


خوشحالم کسرا جون.ازطرف من خدمتشون سلام برسون.چشم می بوسمش
خاطره مامان بردیا
5 مرداد 92 17:18
خصوصی داری...


چک می کنم.ممنون
مامان آرتین (الهه)
6 مرداد 92 10:19
آفرین پگاه چون . قلم بسیار زیبایی داری ونوشته هات با عکس زیبایی که گذاشتی مزین شده


فدای تو.دوستون داریم
بهار
6 مرداد 92 10:40
عزیزم چه رسا وزیبا وساده احساساتتو بیان کردی.احساساتی ازجنس مادربودن
عزیز منم بزرگ شده من هم ازخدا می خوام همیشه محافظش باشه ازچشم بد وازحوادث روزگار.
عکساتون محشره خانوم ومامان باسلیقه وپراحساس وخوش بیان


ممنون بهارجون.خدانگهدارهمه گلهای باغ زندگی باشه
محراب و مليكا
6 مرداد 92 11:17
خاله قربونش بشه
دوست عزیز مليكا در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده خوشحال می شم به وب دخترم بیاین ( آرشيو مطالب ) و لطف و مهربونی خودتونو از ما دریغ نکنید. كد 576 رو به 20008080200 پيامك كنيد . اگه قبلا از شماره خودتون راي دادين لطف كنيد از يه شماره ديگه برا دخترم بفرستيد . امروز كه نتايج رو ديدم رتبم خيلي پايين بود حقيقتش دلم خيلي شكسته . لطف كنيد به دخترم راي بدين و اگه ميشه به دوستان و آشناهاتون هم بگين به دخترم راي بدن كد 576 . ممنون كه دلم رو نشكستين

چشم .ببوسش
http://mehrabmanezendege.niniweblog.com/




مامان بنیتا
6 مرداد 92 11:40
پگاه جون واقعا متنت زیبا و دلنشین بود...امیدوارم عاشقانه هاتون مستدام باشه



تشکردوست مهربونم.بنیتا گلیو ببوس
خاله سنا
6 مرداد 92 13:24
چه زیبا مرسی از اینکه به ما سر زدین



خواهش می کنم
مامان بردیا جون
6 مرداد 92 16:00
ممنون پگاه جون
پسر گلت رو بجای ما ببوس
قربونش برم


ممنون دوستم بردیا جیگروبخورش
مسیحا
6 مرداد 92 17:24
خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی زیبا بود بوس برای ارتین جون


مرسی مسیحا جونو ببوس
نسیم-مامان آرتین
7 مرداد 92 9:00
رمز تلگراف شد


حتما چک می کنم
سحر
7 مرداد 92 9:54
اره اینو خوب اومدین.


اینجوریهههههههه
ناهید
7 مرداد 92 10:25
سلام عزیزم مرسی که بهم سر میزنی متنت خیلی قشنگ بود . مادرانه های نابی بود . امیدوارم همیشه شاد و پر از عشق باشین آرتین نازمم ببوس که روز به روز ماهتر میشه این فرشته قشنگ زمینی

تشکردوست جونم.موفق باشی
ستاره زندگی
7 مرداد 92 21:16
همه ی جملات زیبا و دلنشین بود.اشکمون در اومد

عکسهای زیبایی گذاشتید


ممنون دوستم
الهام مامان آوینا
8 مرداد 92 12:38
سلام پگاه عزیز. متنت خیلی زیبا بود.. همینطور که می خوندم انگار داشتم در متنت غرق می شدم و جمله به جمله که پیش می رفتم اون جمله را نسبت می دادم به دخترم و میدم واقعا این چنین بوده و شده.. خیلی لذت بخشن .. الانه که گذر عمرمون را احساس می کنیم...خیلی زود می گذره خیلی...


تشکرعزیزم .دیدی چه زود داریم پیرمیشیم.آوینا جونمو ببوس
سارا مامان آرتین
9 مرداد 92 7:09
چه زیبااااااااااااااااااااااااا من شاید بعدا تقلید کنم و سوء استفاده
فوق العاده زیبا بود
خوش به حال آرتین با داشتن مامانی همچون شما
عکس تکمیل کرد زیبایی پستتونو
بووووووووس واسه مامان و آرتین




تشکرسارا جون.احساسای مادرانه همشون شبیه هستن حالا شاید نحوه بیانشون اندکی متفاوت باشه.ببوس گل پسرو
مامان آروین (مریم)
9 مرداد 92 7:31
پگاه جون دوست عزیزم و مادر مهربون و نمونه : خیلی قشنگ و با احساس احساساتت رو بیان کردی . ایشالاه که آرتین جون همیشه برایت شاد و سلامت باشه .
( چند وقتی به ما سر نمیزدی فکر کردیم باهامون قهری !!!!! عزیزم وبم راحت باز میشه ، حالا نمیدونم مشکل از کجاست ؟؟؟)



عزیزم ممنون.مادوستای خوب ومهربون روبه این راحتی ازدست نمی دیم.آروین جونو ببوس
محبوبه مامان الینا
9 مرداد 92 9:01
خیلی قشنگ بود



ممنون
مامان برديا
9 مرداد 92 9:38
ديروز و امروزت خيلي زيبا و دلنشين بود
اميدوارم فرداهاي پيش روتون دلنشينتر باشه.



منم امیدوارمو توبرنامم که اونو بنویسم
مامان بردیا جون
9 مرداد 92 12:49
ممنون خاله.......
که همیشه بهم سر میزنی
داداش ارتینم خوبه.......


خوبه خوبه.چون خیلی خیلی دوست دارم.عاشقتم بااون قیافه نانازت
مامان بردیا
9 مرداد 92 18:35
عزيزم فوق العاده زيبا نوشتي.
آرتين جونمو حسابي ببوس


تشکرمهربون.می بوسم شماهمروی ماه بردیاروببوس
محی مامان ملینا و کوروش
11 مرداد 92 13:05
بسیار زیبا بود و به دل هر مادری که مثل شما تجربه ی داشتن یه کوچولو ی ناز رو در خونه اش داره میشینه



تشکردوست جونم .دوستون داریم
مامان پینار
12 مرداد 92 13:59
چقدر قشنگ نوشتین.


مرسی گلم
مهدی
12 مرداد 92 14:21
آرتین عزیزم
تو درکدام ثانیه می آیی...
بگوساعتهارا...
در همان لحظه نگاه دارم...
میخواهم...
سیرتماشایت کنم...
و باز هم ۳نقطه های بی پایانِ من...


ممنون مهدی جون
مامانی آرتین
12 مرداد 92 15:23
عزیز دلم با آرتین کوچولوی من دوست میشی؟


حتما دوست می شم.بوسسسسسسسسسس
رها مامان راستین
13 مرداد 92 1:26
عالی بود نوشته هایی که از اعماق وجودت نوشتی همونطور هم به دل میشین
پسر گلت رو بجای ما ببوس
قربونش برم


تشکر.راستین جونمو ببوس
مرجان مامان اران
13 مرداد 92 13:16
عالی بود پگاه جونممممممم همیشه شاد باشید عزیز دلممممم ببوس خوشگلموو
مامان ایمان جون
17 مرداد 92 19:05
خیلی قشنگ نوشتی عزیزم
دقیقا مطابق با واقعیت
بووووووووووووس


فدای تو
آناهیتا مامانیه آرمیتا
26 مرداد 92 3:45
خیلی قشنگ بودعزیزمکم پیدایی پگاه جون دیربه دیرآپ میکنی .
دوستم من به یادشماهستم میومدم امامطلب جدیدنذاشتی مدتیه .. برای قراروبلاگی هم چون یه بارگفتم نیومدی فکرکردم شایددوست نداری وایشالا دفعه بعدحتمامیبینمت
آرتین جون خوشگل هم ماشالا خیلی بزرگ شده


عزیزم شرمنده کردی..درگیرکارای دفاعم بودم.بابت قرارم ببخشید جبران می کنم.نازدختروببوس
مامان کیاراد(آرزو)
30 مرداد 92 11:06
سلام.پسر نازی دارین ماشاا...-نوشته هاتونم خیلیییی قشنگ بودن!به ماهم سر بزنید مامانی.ایناواسه آرتین عزیزم


چشم حتما میام.ببوس کیارادو
مامان رهام جونی
30 مرداد 92 11:08
واای چه پسر نازو ملوسیییعکس2 نفره تون عالی بودپیش ماهم بیاین مامانی


ممنون.حتما مامان رهام.من عاشق رهام وموهای بلندشم
محمدرضا
31 مرداد 92 22:56
سلام اینجاکجای تهرانه تاماهم بیاییم من محمدرضام ازشهردزفول .ادرسی هم بهمون بده

سلام.آقا محمدرضا انتهای همت غرب .بعد ازدانشگاه نیروی انتظامی.بازم دقیق ترخواستی درخدمتیم