قلعه سحرآمیز
علارغم مشغله زیادباباجون ایشون لطف کردویک وقت تفریح توپ به مااختصاص داد.بابا جونم ممنون
اول بگم که کلا روحیات من توتفریح خیلی شبیه مامانمه.عاشق طبیعت وفضای بازم.برای همین ازمحیطهای سرپوشیده کمترخوشم میاد.ولی به خاطر بقیه منم تسلیم شدم وعازم قلعه.
درابتدای ورودمنتظر برای بازشدن درب قلعه
ازاین بازی خیلی خوشم اومدباید باچکش توسرموشا می زدم وامتیازمی گرفتم.منم با
بی رحمی تموم چکشوروصفحه می کوبیدم وموشاروفراری می دادم.
بابایی که یاددوران سربازیش افتاده بوداونجاشروع به آموزش نطامی به مامان وبقیه کرد.خدایی هدف گیریاشم حرف نداشت وکلی امتیازگرفت.
آروینم مشغول سنگ نوردی شدوهنرشوبه رخ ما کشوند.مامانیم خیلی دلش می خواست سنگ نوردی کنه ولی خوب اینجاهم ازپذیرفتن خانما.....ولی بابایی حسابی بالا رفت.
من ومامانم به قایق سواری رضایت دادیم وباهم وارددریاچه خروشان شدیم
کلا دوست داشتم توبغل یکی بشینم وقان قان سواری کنم چه کسی مظلوم تروبهترازمامانی.
مامان وباباهم هیچی کم نذاشتن وحسابی خوش گذروندن وباهم مسابقه تیراندازی گذاشتن
بعدشم مامان وبابا رفتن ماشین سواری وکلی حال کردن این عکسم توسط عکاس مشهورآروین جون که معرف حضورتونه به صورت هنری درکادرتیره وتارگرفته شده.
البته بگم چون این بازی برای سن آروین ممنوع بود شاکی شده بودواعصاب نداشت
منم آروم وآقا رو صندلی نشستم ومشغول خوردن آب وشیر شدم وگذاشتم بقیه به تفریحاتشون برسن وخوش باشن
آروین وبابا اینقدرمامانومجبوربه بازیهای نطانی ورزمی کردن که آخرسرقیافش اینجوری شد وگفت احساس می کنم توخط مقدم جبهم وسرم داره منفجرمی شه.
ودرآخربرنام هم یک Lizer show اساسی با یک موزیک تند اجراشد که کلا به همه فازداد
دربرگشت ازقلعه من ازدیدن این همه توپ وچرخ باهم شوکه شدم وهی دورخودم می چرخیدم تایکیشو انتخاب کنم ولی خدایی روم نمی شد چون ازهمه مدلش داشتم
درمجموع روز عالی وفوق العاده ای بود وفکرکنم بیشترازهمه به مامان وبابا خوش گذشت. البته حقشون بودچون خیلی وقت بود به خودشون نرسیده بودن ودربس دراختیارما بودن.