آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

مهر92

 هرموقع اسم خرید بیادمن زودترازبقیه آماده می شم ودبدو که رفتم   مامان یک سری وسایل خونه نیازداشت برای همین دونفری به فروشگاه لوازم خانگی رفتیم. تامامان درحال انتخاب وسایل موردنظرش بود منم ازفرصت استفاده کردم ورفتم سراغ لباسشوییا ودراشونو بازکردم ویک نگاه به داخلشون انداختم آقای فروشنده هم کلی ازاین کارمن خوشش اومد وباهام دوست شدوبهم شکلات داد  به خاطرمسافرت ترکیه مامان وبابا تشخیص  دادن واکس 18 ماهگی رو بجای آخر شهریور توی مهربزنم که توی مسافرت مشکلی پیش نیاد(البته بعد ازمشورت باخاله وپزشک خودم). برای همین هفته اول مهرماه همراه بابا  ومامان به یکی ازمراکزبهداشتی رفتیم ولی پس ازمراجعه...
10 دی 1392

یلدای 92

 ا مسال یلدارو خونه خودمون برگزارکردیم.منم یک کوچولو سرماخوره بودم ویک جورایی روفرم نبودم.ولی شیطونیام سرجاش باقی وپابرجابود من وسفره یلدا     آرتین ومامانی  مهربون وزحمتکش آرتین خان وبابای عزیزش(اینجا نگام بدنبال مسیر دود شمعه که تاکجابالا می ره،اوه)   تواین قسمت کم کم روح شیطانیم سراغم اومد و... اولش نگاه خریدارانه ایی به کیک انداختم وافکارم مرورکردم  بعدتویک چشم بهم زدن دستم کردم توکیک ولیسیدم   حالا شیرینیاروریختم روی آجیلا وگندم برشته ها بعدم گندومک وبرنجکو رومیز  خلاصه همه چیزو روهم وتوهم ریختم ومعجون شب یلداروآماده کر...
2 دی 1392

باغ پرندگان

  سلام به همگی ببخشید کامنتای پست قبلیو دیرجواب دادیم.جای شما خالی چندروزی رفته بودیم مسافرت  جنوب. این عکسا مربوط می شه به هفته سوم شهریور که جمعه صبح ساعت 7 ازخواب بیدارشدیم وساعت 8 رفتیم دنبال خاله اینا وبه اتفاق رفتیم باغ پرندگان.دیدن عکسای اون فصل تواین هوای سردپاییزی خالی ازلطف نیست ویسرشارازیک حس گرمه.               ساعت 8:45 بودکه به محل رسیدیم وتقریبا جزء 4خانواه ایی بودبم که اونجا حضورداشتن.ماشینو توپارکینگ باغ پارک کردیم وباوسایل نقلیه مربوطه تا ورودی باغ  رفتیم.حسن سحرخیزی اینه که باغ مختص 4 ،5 خانواده بود وبه راحتی می شد همه پرنده هاروازنزدیک ...
25 آذر 1392

خراب کاریهای آرتین

می تونید حدس بزنید این چیه؟  این TV خونه ماست که دیشب من توکسری ازثانیه باپرتاب مجسمه فلزی برج ایفل که توصفحه می بینید، ازهم متلاشیش کردم والان فقط حکم رادیو روداره. مامان بیرون رفته بود وقتی برگشت بابا آروم دربو بازکردوبه مامان گفت خونسردی خودتو حفط کن وآروم باش،مامان اولش کلی ترسید ونگران شد ولی وقتی قضیه روفهمیدهیچ واکنشی نشون ندادوکاملا شوکه شدوآروم یک جانشست منم که عین خیالم نبود مگه چیه یک مدل بالاترشو می خریم هم جدیدتره هم پیشرفته تر دقیقا امروزصبح بود که مامان وبابا درمورد خرید TV اتاق من،مدلش واندازش وجای نصبش صحبت  می کردن  ولی فکرکنم الان مجبورن یکی برای خودشون بخرن   &n...
16 آذر 1392

پارک چیتگر - پارک نهج البلاغه

 مامان حسابی سرش شلوغه وتفریخات وکارای منم آنلاین تغییر می کنه ،پس بعضی موقع مجبوره پستا روتو هم ادغام کنه  ویک مجموعه تشکیل بده وآپ کنه. گفته بودم با خونه نشستن میونه ای نداریم وروزای تعطیلو اکثرا بیرونیم.به خصوص زمستون که مامان وبابا معتقدن  بااین سبک زندگی وخونه های آپارتمانی ما باید بیشترتومعرض نور مستقیم خورشید باشیم تادچارکمبودویتامین D  وراشیتیسم نشیم . پارک چیتگر  من ذاتا رزمی کارواکروباتیک بازم،باز این مربیا می گن سنم کمه وآسیب می بینم درحال پرش ازمانع عاشق کاجا ی کوچولوشده بودم وسعی می کردم همشون رو یکجاجمع کنم  درحال ارتباط باتوپ رنگارنگم  ...
12 آذر 1392

چشم پزشکی ،ورزش،حمایت ازحیوانات وتصمیمات مامان وبابا

  دیروزبه اتفاق بابا ومامانم برای معاینه چشم به چشم پزشکی رفتیم .من قبل رفتن چندبسته کاکائو خورده بودم وکلاانرژی ازم فوران می کرد. درابتداورود به مطب با شال وکلاه وکاپشن ولباس گرم وتجهیزات کامل وارد شدم وچنددقیقه ایی یکباریک دونه از لباسا رو کم می کردم ودرنهایت با یک بلوزوساق شلواری ازمطب خارج شدم. آقای دکترچشمای منو به طورکامل معاینه کرد که خداروشکرهیچ مشکلی نداشتن.درسته اولش تومطب شیطونی کردم ولی همکاریم بادکتر خوب وموردقبول بود ولی عالی نبود.آخه همه چیزبرام تازگی داشت وحس کنجکاویم گل کرده بود. دوستای گلم اگه شماهم تاحالا چم پزشک نرفتید برای معاینه اقدام کنیدوتنبلی چشمو جدی بگیرید   تصمیمات واقدامات ...
5 آذر 1392

جبهه

شهریورومهرپیک کاری مامان بود وحجم فعالیتهای مامان خیلی زیاد،برای همین کلی مطالب راجع به این دوماه داریم  که به تدریج آپ می کنم البته دیدن حال وهوای اون روزا تواین هوای سرد خالی ازلطف نیست. این موضوع مربوط به مهرماه می شه  یک روزعصر بابا جونم که من بهش می گم بابا کوه(به خاطراینکه یک کوهنورده حرفه ایی)به مامان زنگ زد وگفت به مناسبت هفته جنگ یک محیط جذاب ومهیج  برای بچه هابه سبک جبهه شبیه سازی کردن که اگه بچه هارواونجاببریم خالی ازلطف نیست. مامانم تند وسریع وسه سوت وسایلو آماده کردوبایک کوله خوراکی وتجهیزات کامل ما روبه اونجا برد.بابایی ام بعداز1 ساعت به ماملحق شد وکلی ماروخوشحال کرد. محیط کاملا خاکی وآبی ...
1 آذر 1392

محرم 92-سفربه قزوین

گفته بودم که تعطیلات باخونه نشستن میونه ایی نداریم مراسم تاسوعا وعاشورای امسال رو تصمیم گرفتیم بریم قزوین.مامان وبابا دوست دارن مراسمو تو شهرهای مختلف ازنزدیک ببین وبا رسومات اونا آشنا بشن وماروهم آشنا کنن.  عکسارو توادامه مطلب می ذارم عمه بابا خیلی خیلی خانواده مارودوست داره ومامانم خیلی باهاش راحته برای همین ازروزقبل مامان باهاش تماس گرفت وخبردادکه پیششون می ریم.سه شنبه شب حدس زدیم اتوبان شلوغ باشه وحرکتو به فردا صبح واگذارکردیم وحدثمون درست بودوخیلیاتوترافیک مونده بودن صبح روزتاسوعا حدود ساعت 7 ازخونه خارج شدیم وبه سمت قزوین حرکت کردیم.هوای نسبتا خوبی بودواتوبان خلوت،حدودساعت 9 به مقصد رسیدیم.وبه خونه عمه بابا ر...
26 آبان 1392

A &A(آرتین وآبان)-پارک پردیسان

 دوستای خوبم  ببخشید که دیرآپ شدم اما علت اینکه وبلاگمو دیرآپ کردم براتون به تفصیل  شرح می دم   باشروع آبانماه من دچار بیماری سختی شدم.بیماریم با تهوع واسهال شروع شد وحدود یک هفته به طول انجامید .اصلا تمایلی به خوردن وآشامیدن نداشتم واگرم چیزی می خوردم سریعا دچاراستفراغ می شدم.تنها چیری که مامان وبابا بهم می دادن دوغ بودٰ. بعد 2 روزبی اشتهایی تمایل عجیبی به خوردن شیرپیدا کرده بودم ولی بلافاصله دچاراسهال می شدم.ORS که اصلا نمی خوردم ومامان وبابا اونوتو کته یاماست وسوپ می ریختن وبه زور بهم می دادن.هفته اول  ساعاتیو که مامان وبابا سرکاربودن یشترخونه عمه فرزانه وملیکا بودم وازم پرستاری می کردن وکاملا مراقبم بودن. ...
19 آبان 1392