باغ پرندگان
سلام به همگی
ببخشید کامنتای پست قبلیو دیرجواب دادیم.جای شما خالی چندروزی رفته بودیم مسافرت جنوب.
این عکسا مربوط می شه به هفته سوم شهریور که جمعه صبح ساعت 7 ازخواب بیدارشدیم وساعت 8 رفتیم دنبال خاله اینا وبه اتفاق رفتیم باغ پرندگان.دیدن عکسای اون فصل تواین هوای سردپاییزی خالی ازلطف نیست ویسرشارازیک حس گرمه.
ساعت 8:45 بودکه به محل رسیدیم وتقریبا جزء 4خانواه ایی بودبم که اونجاحضورداشتن.ماشینو توپارکینگ باغ پارک کردیم وباوسایل نقلیه مربوطه تا ورودی باغ رفتیم.حسن سحرخیزی اینه که باغ مختص 4 ،5 خانواده بود وبه راحتی می شد
همه پرنده هاروازنزدیک وباآرامش کامل اونارونگاه کرد
بقیه عکسا روتوادامه مطلب می ذارم
درابتداوروددرکنارآب نما.من پسرخوبی بودم وعلی بداخلاق وگریه رو
وهمه می گفتن علی ازآرتین یادبگیر
درحال قدم زدن ولذت بردن ازطبیعت
عاشق این آفتاب پرست رنگی شدم وتوچشماش زل زده بودم .سلام رفیق
درحال تماشای پرنده هایی که آزادانه همه جا حرکت می کردن
زو
من و علی درحال مذاکره وبحث ررابطه باجغدای شاخدار
عاشق پله نوردیم ومامان وباباروحرص می دادم(بالا،پایین و...)
من وعلی ومامان وخاله
(تیتاب خودموتا آخرخورده بودم و چشمم همش دنبال مال علی بود )
اینجا یک تنفس به مامان وبابادادم تا بتونن با هم عکس بگیرن
چندمنظره ازباغ پرندگان
مامان مسولیت کامل نگهداری علی و تقبل کرد تاآرومش کنه
خدایش شیوه های مامان جواب داد وموثرواقع شد
بامامانم بازیش گرفته بود وولکن نبود(علی مامان خودمه گفته باشم )
مامورا ونگهبانای زحمتکش پارک درحال تغذیه دادن به پرنده هابودن ومنم محبتم گل کردوشیشه شیرموبه پرنده ها تقدیم کردم
(خداروشکرمامان همیشه ازهرچیزی یدک وزاپاس داره وگرنه خودم بی شیشه می شدم)
عاقبت جوگیری اینه دیگه
باحسرت ازتوبغل مامان شیشموتماشا میکرد که باجریان آب دورودورترمی شد
وهمش می گفتم شیر رفت،رفت
دیونه این خروسا شده بودم نژادشون خیلی باحال بودوتریپشون منو کشته بود
من وشترمرغا
این بازیوخیلی دوست دارم وازخنده ریسه می رم
مامان میگه آخرش تواین بازی دستم کنده می شه ودرمیاد
بابالااومدن خورشید هواشروع به گرم شدن کرد وکم کم باغ شلوغ ومنم بنای بداخلاقیو شروع کردمحالا همه می گفتن آرتین ازعلی یاد بگیر.
پرنده های زیبا
آخرش نفهمیدیم علی ازمن یادبگیره، یامن ازعلی فکرکنم خودشونم نفهمیدن
اینه هنربچه ها
بعد ازباغم رفتیم ناهاروخوش گذرونی