مسافرت نوروزی 94 (2)- دزفول- گردش درمزرعه
یکی ازروزای تعطیلات نوروزیکی ازدوستای خوبمون ما وبقیه دوستامونو به مزرعشون دعوت کرد.
یک مزرعه بزرگ وسرسبزباکلی حیوانات اهلی.
بقیه ماجراتوادامه مطلب
درابتدای ورود محوتماشای گوسفندای نازنازی شدم.اول می ترسیدم بهشون نزدیک بشم ولی کم کم جلو وجلوتررفتم وحسابی باهاشون دوست شدم
یکی دوساعتی که ازبازی وتفریح گذشت بابوهایی که به مشامم رسیدحسابی گرسنه شدم
واسه همین مظلومانه یکجا نشستم ومنتظر آماده شدن نهارشدم
موقع نهار یک چندتایی جوجه روخالی خالی خوردم وخیلی زودسیرشدم
بعد ازنهاربادوستم امین سرگرم بازی شدم
بعدبازی برای دیدن گاوای مهربون راهی گاوداری تومزرعه شدیم
اینقدرباعلاقه وبه سرعت حرکت می کردیم که بزرگترابه گردپامون نمی رسیدن
ابتدابایک گوساله کوچولو آشناشدم
یک گوساله سفید خوشگل با خالای سیاه
بعدازاون من ودوستم بادیدن گاواتوی طویله حسابی شگفت زده شدیم،آخه این همه گاووگوساله رویجاندیده بودیم
خدای من چه جالبن
امین ایناروببین
بعدازتماشای گاوا باقدمهای استوارراهی گشتن تومزرعه شدم
تومسیرحرکتم به سمت مرغ وخروسا وجوجه های نازنازیشون به راه افتادم
خلاصه اون روزبه من که خیلی خوش گذشت وکلی چیزجدید یادگرفتم
درنهایتم حاضربه ترک اونجا نشدم
وطبق معمول سررفتن ،بامامان به کل کل افتادم
ولی هرچی باشه من عاشق مامانمم
تواین عکسم مامان خوبم داره بین فشاربوسه های من وآروین له می شه