دلبریهای من(3)
وقتی دستم زخمی می شه به بزرگترا می گم بوسش کنید خوب بشه بوس کنید دیگه داره می سوزه
وقتی می خوام بهم توجه ویژه کنن یا مامان وبابا دورم بگردن می گم مریضم بی حالم خستم وای وای
وقتی زمین می خورم سریع بلند می شم ومی گم فقط افتادم همین هیچی نشده وخودمو خیلی محکم می گیرم وبه باری مشغول می شم.انگار که نه انگار
مامان وبابا تا میان دوکلمه باهم صحبت کنن مثل قارچ وسطشون سبز می شم واینقدرپارازیت می ندازم که ازحرف زدن وکنارهم بودن پشیمون می شن مثلا می گم این چیه،کتابمو بخون،من بگم ،باهام بازی کنید و...
برای اینکه حرص مامان وبابارودربیارم می گم جام کجاست بعدتا رختخوابمو آماه کردن می رم روش می خوابم و ومی گم صبح بخیر وکلی زیرزیرکی می خندم
توی خیابون وجاده موقع رانندگی ماما یابابا نقش پلیسو بازی می کنم می گم تند نرو،خطرناکه،چراغ سبزه حرکت کن،چراغ قرمزه ایست کن،دوربزن و...
تایک خواننده خانم خارجی می بینم گیرمیدم چرالباسش اینجوریه،چرا شلوارنداره چرا بلوزنداره ،چرالخته ،چرا می رقصه و...
وقتی مامان بادی تنم می کنه می گم مامان :بادی شلوارنداره؟اگه مدل حلقه ایی شم باشه می گم آستینم نداره؟خیلی خوبه،دوستش دارم
بعضی وقتامی رم توویترین ظرف وظروفم و گیر می دم تو شیشه نوزادیم که 5ccگنجایششه شیر بخورم وعین ساکی ژاپنی 100باری مامان وبابا رومجبوربه پرشدنش میکنم تاجایی که هردوتاشون آمپرمی چسبونن
چندهفته پیش مامان وبابا داشتن واسه سفربرنامه ریزی می کردن که دویدم واومدم وگفتم منم میام منم ببرید کجا می ریدیالا بگید
خلاصه وروجکی شدم دیدنی