ماجراهای آرتین9
جدیداعاشق تل وگیره وکلیپس وکش مو و...شدم ومامان وبیچاره کردم چون یک سره تووسایلشم
تازه چندتا ازتلا وگیره هاشم شکوندم
به بازی کردن وتخیل علاقه زیادی دارم وگاهی ساعتهاباخودم بازی می کنم
با لگو شکلایی می سازم دیدنی وکلاازبازیهای مورد علاقمه
نقاشی ورنگ آمیزی وکتاب خوندن و خیلی خیلی دوست دارم
عکس گرفتن وحضورمامانی هم نمی تونه حواسمو پرت کنه
یک وقتاییم آخربازی اتاقم این مدلی می شه(البته بیشتروقتا)
به قول مامان دوباره بمب منفجرشده
ماما ن وبابا ریزریزخندیدنمو خیلی دوست دارن چون مطمئنن یک شیطنتی پشتشه
مثل موردزیرکه اینباربرعکس شد وآب ریخت روخودم
این قیافمم به خدا واقعیه و جزءصحنه هایی که مامان شکارکرده
مامان تایک ساعت هی به قیافم می خندید
یک وقتایی با مامان به مشکل می خوریم وحسابی دعوامون می شه مثل مواردزیر:
1- وقتی وسایل تزینی و برمی دارم(مثلا دارم چایی می ریزم)
2- ازخریدبرمی گردیم وتمام شیرینی وکیک وآبمیوها و...می ریزم واجازه نمی دم جم کنه
3- کارای خطرناک می کنم وسرش دادمی کشم ومی گم کارم درسته
4- یاپشت فرمون می شینم وماشینو هدایت می کنم(البته توجاهای خلوت ،حسابیم واردشدم)
ولی مامانه دیگه همش گیرمی ده
بعدم که حرصشو درآوردم این مدلی بش می خندم ودوباره باهم آشتی می کنیم
انوقته که حسابی منو بغل می کنه ومی چلونه
ریزریزخندیدنامم معجزه می کنه به خدا
آرتین دلبرم دیگه