ماجراهای آرتین8
عاشق سریالهای ترکیه ای یم.ووقتی شروع می شن یاجام کنارTv یابه صفحه TV میخکوب می شم
تودیدوبازدیدای نوروزی که هنوزم ادامه دارن اول ورود بادوستام ارتباط خوبی داشتم وبعدازمدتی سریکی ازوسایل بازی دعوا ودرگیری شروع می شد
اینجا باآرشام سراسبش دعوامون شد
اینجاهم باعلی سرکامیونش
عاشق آینه قدی ام وتاخودمومی بینم شروع می کنم به فیگورگرفتن وآوازخوندن
توی بعضی مهمونیا حسابی آقا شده بودم
یک وقتایی ساعتها بااسباب بازیام مشغول می شم وبازی می کنم ومامان بانگرانی میادسراغم
ومیبینه حسابی توحسم ومنو بوسه بارون می کنه ومیره
یک مدل غذا خوردنم اینجوری روصندلی بایستم وسرپایی غذا بخورم
درب جعبه مدادرنگی آروینو شکوندم واونم قهرکرد
وکلی باهم درگیرشدیم ویک ساعتی به جون مامان غرزدکه توهمش ازآرتین حمایت می کنی
وهمش می گی کوچولو ونمی فهمه پس من چی
مامان برای بهبود شرایط ماروازهم جداکرد ومنم رفتم به اتاق آروین وازشدت عصبانیت دستگیره کمدشو شکوندم واوضاع قمردرعقرب شد
البته غیرعمدی بود بخدا فقط داشتم باهاش بازی می کردم
یکی ازفعالیتهای موردعلاقم بهم ریختن تخت مامان وبابا بعد مرتب شدنشه
چندروزپیش تولدمامان بود وبابا ماروبه مناسبت تولد مامانی به صرف شام دعوت کردومامانم پیشنهاد کله پاچه داد
آخه مامانم عاشق غذاهای سنتیه،وچون تولدش بود ماهم قبول کردیم
البته خیلی ام دوست داریما،من که اونقدرخوردم که بشقابم خالی شده بودوبازم کوتاه نمی یومدم
ه
سرراهم یک کیک شکلاتی خریدیم وبه خونه اومدیم
اینم هدیه آروین وآرتین وبابا به مامانی