A &A(آرتین وآبان)-پارک پردیسان
دوستای خوبم ببخشید که دیرآپ شدم اما علت اینکه وبلاگمو دیرآپ کردم براتون به تفصیل شرح می دم
باشروع آبانماه من دچار بیماری سختی شدم.بیماریم با تهوع واسهال شروع شد وحدود یک هفته به طول انجامید .اصلا تمایلی به خوردن وآشامیدن نداشتم واگرم چیزی می خوردم سریعا دچاراستفراغ می شدم.تنها چیری که مامان وبابا بهم می دادن دوغ بودٰ. بعد 2 روزبی اشتهایی تمایل عجیبی به خوردن شیرپیدا کرده بودم ولی بلافاصله دچاراسهال می شدم.ORS که اصلا نمی خوردم ومامان وبابا اونوتو کته یاماست وسوپ می ریختن وبه زور بهم می دادن.هفته اول ساعاتیو که مامان وبابا سرکاربودن یشترخونه عمه فرزانه وملیکا بودم وازم پرستاری می کردن وکاملا مراقبم بودن.
توهفته اول مجبورشدم آزمایش مدفوع بدم ولی نتیجه آزمایش مشخص کرداسهالم باکتریایی نیست وویروسیه.خاله برام یک شربت ضداسهال قوی تجویزکرد که تقریبا موثربود ونتیجه مثبت داد.به خاطر حالت تهوع زیادم مجبوربه خوردن شربت ضدتهوع وتزریق آمپولای ضدتهوع شدم.
این عکس موقع رفتن به کیلینیکه برای تزریق آمپول ضدتهوع که چون باقان قان رفتیم خیلی خوشحال بودم ولی بعدش چنان گریه ای کردم که قلب هررهگذری وبه دردآوردومامانم زارزاربامن گریه می کردآمپولا روغنی بود وتزریقشون خیلی خیلی دردداشت.
هفته دوم دچارتب وگلودرد وسرماخورگی شدیدی شدم .بابا هادیم به خاطر شب بیدایا وپرستاری ازمن کاملا ضعیف شده بود واونم شدیدا سرماخورد.مامانم به خاطرفشارای عصبی وخستگی روحی وشب بیداریا پرولاپسش اوت کرد ودچاراسپاسم عضلانی شد تواین شرایط مجبورشدیم به خونه مامان جون نقل مکان کنیم تا ازمون پرستاری کنن.
توهفته دوم تبم اصلا قطع نمی شدومرتب استامینفون می خوردم.تمایلم به خوردن غذا به صفررسیده بودبزرگترادهنمو بازمی کردن وبه زور چندقاشق سوپ یاآبمیوه بهم می دادن.حالم به اندازه ایی وخیم شد که پزشکا مشکوک به وجود عفونت تو بدنم شدن. آزمایش خون وادراردادم ولی جواب آزمایشات عفونت خاصی رونشون نداد تواین شرایط دندونای آسیابم شروع به جونه زدن کرده بودن ولثه هام شدیدا التهاب داشت.
باهمه مراقبتهاوخوردن انواع داروها حال من مرتب بدوبدترمی شدبه طوری که
دوشنبه شب مصادف با شب اول محرم قرارشد بستری بشم ولی به لطف خدا حالم یک خورده بهترشدومامان وباباازبستری کردنم منصرف شدن.خداروشکرامروزحالم بهتره وتغذیم بهترشده.
حالا بریم سراغ عکسا
این عکس بعدازانجام آزمایش خونه که رگم پیدا نمی شدوخیلی اذیت شدم وکلی گریه کردمٰ ٰ مامان که اصلا طاقت نیاورد وازاتاق خون گیری بیرون رفت موقع خون دادن همش می گفتم آقا هادی که نمونه بردار وقتی فهمید آقاهادی بابامه کلی بهم خندیدکه بابامو بااین لقب صدامی کنم
درتمام طول بیماری کلا روحیم خوب بود وعلاقه زیادی به بازیای فکری پیدا کردم به خصوص Othello ومدت زمان طولانیوبه تنهایی بازی می کردم
این عکسارم برای این می ذارم که فضا زیاد غصه دارنشه
حدود دوهفته پیش رفته بودیم پارک پردیسان ومن بابالم کلی بازی کردم
درحال اشاره به بادکنکا وبادبادکای رنگارنگ که بابا قول داده یک خوشگلشو برام بخره
بابا منم می خوام دیگه پس کی می خری؟؟؟؟؟؟؟
اینجا مامانو مجبورکردم بالمو بگیره ودنبالم بیاد
مامان که باصد ترفندداره به من غذاخوشمزه می ده ومنم همش نازمی کنم وعشوه میام
من وبابادویارجدانشدنی هم که جدیداعین چسب بهش می چسبم
وقتیم میوه ترش می خورم قیافم اینجوری می شه ها
وحالا یک درددل خودمونی
تواین شرایط تصورکنید شیرخشک قحطی بیاد
این شرایط متاسفانه واقعیت داره شیرخشک رژیمی حدود یک ماه که تواین شهربزرگ وحتی شهرا وروستاهای دیگه پیدانمی شه.منم جزئ بچه هایم که فقط شیررژیمی آپتامیل HA می خوردم ولی بانبوداون باباومامان همه مدل شیرو برام امتحان کردن هومانا وببلاک ونان وبیومیل وگی گوز و...ولی من مزه هیچکودومو قبول نمی کردم تازه اونا رژیمی نبودن.ولی مجبور شدم بعدچندروزاعتصاب قطره قطره بیومیلوبخورم.حالا بگید گناه مانی نیاچیه که شیرخشکم نایاب شده.یکی به داد ماهم برسه آخه ماشیرنخوریم پس چی بخوریم من الان به زوردارم بیومیل می خورم ولی لپام گل انداخته وآلرژیم دوباره اوت کرده.ای کا ش یکی فکرما هم باشه