حس همکاری
سلام به همگی
تیرماه اوج کاربابا جون بود ومامان یک تنه تمام مسولیتای زندگیو بدوش کشید تابابا با خیال آسوده به کاراش برسه.مردادماه اوج کارمامان بود وبابا همه شرایطو برای آرامش مامان فراهم کرد تامامان مقالاتات وپایان نامشو برای دفاع آماده کنه وبالاخره مامان اماده دفاع شد.
تودوهفته گدشته مامان کلا درگیرکاراش بود واصلا وقت آزادنداشت .ما هم سعی کردیم یک خونه مرتب ومنظم براش آماده کنیم تابا خیال راحت روکارش تمرکزکنه.منم تصمیم گرفتم پا به پای بابایی به مامانم کمک کنم.
مامان تایک دقیقه ازاتاقش بیرون میومدکه استراحت کنه بااشاره اتاق رونشون می دادم ومی گفتم (مامان درس )وحسابی کنترلش می کردم .
واما کارای من:
اول ازهمه برگه های مامانو جم وجورکردم وگذاشتم توکیف لپ تابش این چه وضعیه .!!!(بعد به من می گن همه جاروبهم می ریزم)
بعد ازباباخواستم تاتنظیمات جاروبرقی بهم یادبده وبادقت گوش می دادم تا کاملا یادبگیرم
بعدازاموزش خودم به طورعملی واردکارشدم.خدایی کارسختی نبود وفقط چندتا تنظیم کوچیک داشت
مرحله بعد نوبت اتاق خودم بود تاحسابی تمیز ومرتبش کنم وبقیه روسوپرایز
بعدازجاروباید تی می زدم تا خونه حسابی برق بیفته
اول تی و ،آب زدم وحسابی خیسش کردم.
بعد درآرم وبه زمین کشیدم.آخه چقدرسنگین بود
بعدازاین همه کارخوردن یک آب خنک حسابی می چسبید
ی
آخیش خستگیم دراومد
مامان جون دیدی من حسابی بزرگ شدم ومی تونم توهمه کارا کمکت باشم.پس ازاین به بعدروکمک من حساب کن. مامان وبابا عزیزم من حس همکاری وهمیاری به خوبی ازشما یادگرفتم که توی همه مراحل کاروزندگی هوای همدیگرودارین وبرای ساختن آینده ای
بهتربرای ما زحمت می کشید.کوچکترین مردخونه (آرتین خوش خنده)
ازهمه دوستای خوبم که تواین مدت بهمون سرزدن وبا نظرات وپیامکاشون وتماساشون ما روشرمنده کردن ممنونم .ببخشید،حسابی درگیربودم وباید تو یک بازه زمانی محدود کارامو جمع می کردم. (پگاه مامان آرتین).