تابستان 95
معمولا توتابستون به خاطرشرایط کاری بابا بیشترگردش وتفریحات مابه عهده مامان پگاهه.خیلی هم پرانرژی وفعاله ولی بعضی وقتا اینقدرخسته وبی حاله که دلم براش می سوزه ولی بازم ازتفریح ماغافل نمی شه وسعی می کنه بهترین وشیرین ترین لحظاتو برامون رقم بزنه.باباهم باهمه مشغله ایی که داره بازیک فرصتی روخالی می کنه وماروبه گردش می بره.
مامان خوبم چندوقتی هم می شه خیلی تنبل شده ووبلاگ منو خیلی دیرآپدیت می کنه .حالاهم که بعدیک وقفه طولانی به وبلاگم سرزده یک سری عکس روبه اسم تابستون 95گلچین کرده وقراره آپلود کنه.
البته قول داده به تدریج وبه تفکیکم عکسا روبذاره حالا کی نمی دونم.
بقیه عکسا توادامه مطلب
قبل خواب یک لیوان شیرمی خورم واونقدربازی می کنم تاخوابم ببره
اروین کفش وکیف ست می خواست ویک طرح کماندویی روانتخاب کرد وخرید
منم گیرداده بودم کفش زردمی خوام اونم تا به تا وهرکدوم یک مدل
کلاس زبان که بیشترزحمت بردن وآوردن من
به عهده بابارضا (بابابزرگ خوبم)ومامان جونی مهربونم بود
وقتی توزبان نمره خوب می گرفتم استادکلی برچسب روی دستم می چسبوند
من وعشوه های دلبرانم
به حیوانات خیلی علاقه دارم واتاقم پرازحیوانات اهلی ووحشیه
درحال تماشای TV
اسکیت بازی
این دوتاهم که واسه خودشون عالمی دارن
گردش وتفریح توپارک به اتفاق مامان پگاه ومامان جون وآروین
قراربودیک باردیگه باباهادی منو ببره پارک ژوراسیک که بالاخره به قولش عمل کردومنوبرد
دفعه اولی که مامان منوبرده بود خیلی ترسیده بودم ولی الان دیگه نترسیدم
اینجامامان داشت ازشدت خستگی بی هوش می شد ولی بازبخاطرما تحمل می کرد
عاشق آیران وغذاهای ترکم اونم اصل اصل
برای همین باید هرچندوقت یکبارمنوببرن رستوران ترکی
تومراسم عقدمحضری عمه سمیرا خدایی چشم خوردم
وتومراسم سرم شکست وراهی درمانگاه شدم
قیافم باحاله مگه نه
خدایی بایدازباباهادیم کلی تشکرکنم که وقتی برمی گردیم خونه
باشامای خوشمزه ازمون پذیرایی می کنه وماروسوپرایز
البته مامانم توتابستون واکثرمواقعی که باباکارداره همه مسولیت مارومتقبل می شه
کلا خیلی باهم هماهنگن و همه جوره هوای مارودارن ازکلاس آموزشی وتفریح ومسافرت وورزش و...بگیرید تاخوردوخوراک وپوشاک