پارک ژوراسیک
بریم ادامه مطلب...
یک روزتعطیل درتیرماه تصمیم گرفتیم به پارک ژوراسیک بریم .مامان صبح زود ماروبیدارکرد وآماده شدیم ورفتیم دنبال مامان جون وراهی پارک شدیم.
منم موقع تعویض لباس به مامان گیرداده بودم که باید تیشرت تیرکسم روتنم کنه.
چون داریم میریم پیش دایناسورها
باواردشدن به محیط تاریک ورودی پارک وشنیدن صداهای وحشتناک دایناسورهاحسابی ترسیدم
وخودمو به مامان جون چسبوندم
بادیدن فروشگاههای اسباب بازی فروشی ترسم یادم رفت وگیردادم که دایناسورمی خوام
ولی مامان نخرید
درابتدای ورود بااین ماربزرگ روبروشدم وچون یک دفعه حرکت کرد وخزید من جیغ زدم وفرارکردم
بادیدن دایناسورها وحرکت اونا وشنیدن صداهاشون ترس تمام وجودموگرفت
یادفیلم پارک ژوراسیک وصحنه های ترسناک اون افتادم
وفکرکردم همه اینا واقعین،وزدم زیرگریه
مامان به آروین گفت برکناردایناسورها ولمسشون کنه،
بلکه ترس من کمتربشه ودیگه گریه نکنم.
ولی نشد که نشد،محکم به مامان پگاه یاآروین چسبیده بودم وولشون نمی کردم
همش چشمم به دایناسورها وحرکتاشون بودکه بماحمله نکنن
وتوجهی به دوربین نداشتم
بالاخره مامان تصمیم گرفت یک کاراساسی کنه
سریع منو بغل کرد وبرداول پارک تابرام یک دایناسوربخره،
شاید من سرفرم بیام وترس وگریه روکناربذارم
بامامان رفتیم توفروشگاه ومن یک تیرکس انتخاب کردم
ومامان بنده خداسه برابرقیمت پول داد تابتونه احساس منو کنترل کنه
نقشه مامان جواب داد ومن سرگرم تیرکسم شدم
مامان پگاست دیگه،کلا مدیریت بحران توهرمساله ایی داره وسه سوته راه حلشو پیدامی کنه
منم خوشحال وخندان ازخریدم شروع کردم به گشت وگذارتوی پارک
مامان جونم خیلی هواموداشت ومرتب بهم میوه وخوراکی وآب می داد
باآرامش من ،بازم مامان وآروین طبق معمول رفتن سراغ عکاسی وسلفی
اونقدرنترس شده بودم که بچه های توی پارک و نصحیت می کردم
ومی گفتم نترسید اینا ماکتن،مامان جون می گفت ارتین خودتی
وبالاخره بعدازچندساعت گشت وگذاروتفریح ،شادوخندون ازپارک خارج شدم
نتیجه دیدن فیلمای ترسناک همینه،
چقدرمامان وبابا می گفتن بچه اینا برای سن تومناسب نیست نگاه نکن
اما کوگوش شنوا،
نتیجشم این شدکه من فیلمو توذهنم مجسم کردم وفکرکردم الانه که دایناسوراماروبخورن
وقتی مامان داستان روبرای بابا تعریف کرد باباکلی خندید
وقول دادخودش تواولین فرصت ماروببره پارک ژوراسیک