آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

پارک ژوراسیک

1395/4/11 23:59
نویسنده : آرتین کوچولو
1,039 بازدید
اشتراک گذاری

بریم ادامه مطلب...

یک روزتعطیل درتیرماه تصمیم گرفتیم به پارک ژوراسیک بریم .مامان صبح زود ماروبیدارکرد وآماده شدیم ورفتیم دنبال مامان جون وراهی پارک شدیم.

منم موقع تعویض لباس به مامان گیرداده بودم که باید تیشرت تیرکسم روتنم کنه.

چون داریم میریم پیش دایناسورهاچشمک

 

باواردشدن به محیط تاریک ورودی پارک وشنیدن صداهای وحشتناک دایناسورهاحسابی ترسیدم

وخودمو به مامان جون چسبوندمترسوترسو

بادیدن فروشگاههای اسباب بازی فروشی ترسم یادم رفت وگیردادم که دایناسورمی خوام

ولی مامان نخرید شاکی

 

درابتدای ورود بااین ماربزرگ روبروشدم وچون یک دفعه حرکت کرد وخزید من جیغ زدم وفرارکردم

 

بادیدن دایناسورها وحرکت اونا وشنیدن صداهاشون ترس تمام وجودموگرفتترسو

یادفیلم پارک ژوراسیک وصحنه های ترسناک اون افتادم

وفکرکردم همه اینا واقعین،وزدم زیرگریهگریه

مامان به آروین گفت برکناردایناسورها ولمسشون کنه،

بلکه ترس من کمتربشه ودیگه گریه نکنم.

ولی نشد که نشد،محکم به مامان پگاه یاآروین چسبیده بودم وولشون نمی کردم

 

همش چشمم به دایناسورها وحرکتاشون بودکه بماحمله نکنن

وتوجهی به دوربین نداشتم

بالاخره مامان تصمیم گرفت یک کاراساسی کنه

سریع منو بغل کرد وبرداول پارک تابرام یک دایناسوربخره،

شاید من سرفرم بیام وترس وگریه روکناربذارمچشمک

بامامان رفتیم توفروشگاه ومن یک تیرکس انتخاب کردم

ومامان بنده خداسه برابرقیمت پول داد تابتونه احساس منو کنترل کنه

نقشه مامان جواب داد ومن سرگرم تیرکسم شدم

مامان پگاست دیگه،کلا مدیریت بحران توهرمساله ایی داره وسه سوته راه حلشو پیدامی کنهچشمک

منم خوشحال وخندان ازخریدم شروع کردم به گشت وگذارتوی پارکخندونک

مامان جونم خیلی هواموداشت ومرتب بهم میوه وخوراکی وآب می داد

باآرامش من ،بازم مامان وآروین طبق معمول رفتن سراغ عکاسی وسلفی خندونک

 

اونقدرنترس شده بودم که بچه های توی پارک و  نصحیت می کردم

ومی گفتم نترسید اینا ماکتن،مامان جون می گفت ارتین خودتیتعجب

وبالاخره بعدازچندساعت گشت وگذاروتفریح ،شادوخندون ازپارک خارج شدمخندونک

نتیجه دیدن فیلمای ترسناک همینه،

چقدرمامان وبابا می گفتن بچه اینا برای سن تومناسب نیست نگاه نکن

اما کوگوش شنوا،

نتیجشم این شدکه من فیلمو توذهنم مجسم کردم وفکرکردم الانه که دایناسوراماروبخورن

وقتی مامان داستان روبرای بابا تعریف کرد باباکلی خندیدخندونک

وقول دادخودش تواولین فرصت ماروببره پارک ژوراسیک  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

کسری ومامانش
13 تیر 95 15:28
عزیزم چقدربامزست این جیگر.کلی با خوندن مطالبتون خندیدم. پگاه جون خدابراتون نگهش داره.آروینم چه اقایی شده ماشالا دقیقا شبیه رپراشده.ببوسششون خودتم خیلی نازوخوشتیپی .وخوش قلم هم می نویسی خدا مامانتونم براتون نگه دارپیداست خیلی مهربونه
آرتین کوچولو
پاسخ
تشکرعزیزم .دوستون دارم
کیانا
13 تیر 95 15:33
عزیزم ازبس فیلم وحشتناک دیده ترسیده. پگاه جون خیلی پسرات نازوخوشگلن.ببوسشون خودتم همیشه سرحال وپرروحیه وخوشتیپ.خوش باشید دوستم
آرتین کوچولو
پاسخ
لطف داری کیانا جونم.خدایی فیلمش ترسناک بود.
سپیده مامان درسا
14 تیر 95 3:07
الهی بگردم من که گریه کرد گل پسرمون چه خوب که رفتین به این مکان زیبا و جذاب
آرتین کوچولو
پاسخ
خاله جون دوست دارم
محبوبه مامان الینا
15 تیر 95 8:23
ی جونم ای بلاچه پس در واقع از مامانی رشوه گرفتی تا ترست بریزه
آرتین کوچولو
پاسخ
اونم چه رشوه ایی.