باغ پرندگان(خرداد93)
خداروشکرمامانم یک کوچولو فعال شده
وتصمیم گرفته عکسای ماهای قبلو کم کم تو وبلاگم بذاره
ولی خدایی خیلی سرش شلوغه ازسرکارکه می رسه خونه بدو بدو می ره توآشپزخونه وبرامون یک شام خوشمزه درست می کنه توپاییزم که هرشب بساط شلغم وجوشونده ومیوش به راهه .خیلی شباهم ازشدت خستگی حول وحوش ساعت 11 -10 بیهوش می شه وبابایی زحمت خوابوندن منو می کشه ولی توطول شب من صدبار هردوشونوبیدار می کنم یکبارآب می خوام یکبارشیر یکبارسرفه می کنم خلاصه هرشب تاصبح داستان دارم
واما بریم باغ پرندگان توادامه مطلب
یک روزجمعه تو خرداد ماه 93 ساعت 8:30 به اتفاق بابا جون ومامان جون ومامانم وآروین راهی پارک پرندگان شدیم.بابا هادی مهربون خونه موند تاکاراشو انجام بده وبه قول خودش برامون کلی پول دربیاره
حدود ساعت 9 به اونجا رسیدیم وماشینو پارک کردیم وبا ونای مخصوص پارک به محل مورد نظررفتیم
به محض ورود چشمم به وسایل بازی پارک افتاد ویادم رفت که اومدیم باغ پرندگان وگیردادم باید بریم پارک
خیلی ازسوارشدروی این وسیله خوشم اومده بود
ولی یک کمی ترسناک بودویک جورایی می ترسیدم
بالاخره بابا گلیو مجبورکردم منو سوارکنه
بعداونم نوبت تاب سواری بودکه کلی حال کردم
ازبازی روی این ریلا هم نمی شد گذشت خیلی جذاب بود
خلاصه بعد ازیک ساعتی بازی ازاونجا دل کندم وبه رفتن به باغ رضایت دادم
هنوزچند قدمی راه نرفته بودم که هوس بستنی کردم وگفتم باید بشینیم وبستنی بخوریم
خلاصه همه رومجبوربه بستنی خوردن کردم
بعداونم به گشت وگذارادامه دادیم
اینجاآروین منو بغل کردتا شترمرغاروبهم نشون بده
مامان جونم باحوصله نحوه زندگیشونو برام توضیح می دادومنم گوش می کردم
من ومامان وآروین (اینجاهم هوس پفک کردم ویک بسته کاملشو خوردم)
بعد ازخوردن پفک مجدادا به راهم ادامه دادم
حرکت
درانتها به سمت باغ پرندگان استوایی رفتیم
پرنده های استوایی خیلی خیلی قشنگ ونازبودن وهمشون رنگ رنگی
ازحرکت روی این پل می ترسیدم وفکرمی کردم پام لابه لای چوبا گیرمی کنه ومیفتم
تقریبا همه جاروبازدید کردم وکلی چیزیادگرفتم
اینم مامان خوب ومهربونم که همیشه ودرهمه حال برای تفریح ماوقت می ذاره
یک سری منظره وپرنده زیبا تقدیم به شما خوبای مهربونم
خلاصه این تو پرنده هاچی می کرد من نمی دونم
شاید جدیدا خزنده پرنده شده