سفربه (منجیل - طارم- آببر- زنجان)مرداد93
دوستای خوبم ببخشید که مامان دیرآپ کردوبعضیا ازدوستامونوحسابی شاکی.دلیلش این بود که مسافرت بودیم بعدشم عروسی دختردایی مامان بود بعدشم مهمون ومهمون بازی .درکل دوهفته روبه ندرت خونه خودمون بودیم وخونمون فقط حکم خوابگاهو داشت اونم گهگاهی
وامامسافرت ما:
هدفمون ازاین سفر فقط وفقط استراحت تو دامن طبیعت بودوبرای همین دنبال جاهای ساکت وآروم وبکر بودیم به دورازهرهیاهوی شهرنشینی.سفرمونو ازتهران به قصد منجیل شروع کردیم وازهمون ابتدا واردطبیعت شدیم.
بقیه توادامه مطلب
ساعت 5صبح سه شنبه7مرداد تهران و به مقصد منجیل ترک کردیم ومنم توراه هزارمدل چرخیدم وخوابیدم ورقصیدمو و...
به خاطرشلوغی اتوبان جاده های خلوتو انتخاب کرده بودیم وصبحونه روتوآبیک خوردیم
ومنم به قدری خوشحال بودم که همش می رقصیدم.
منجیل ودریاچه سد
فکرمی کردم این توربینای بادی فرفرن وهمش می گفتم چه فرفره های بزر گی
بساط ناهارو توی یکی ازمناطق خوش آب وهوای اطراف منجیل آماده کردیم و
تا غروب اونجا خوش گذروندیم
من وبابایی حسابی باتبلت بازی کردیم ویک وقتاییم باهم دعوامون می شد وبه تفاهم نمی رسیدیم
من ومامان جونم
طارم
اسم برنجشو زیادشنیده بودم ولی خودشو ندیده بودم شهری با شالیزارهای فراوان وسرسبز
امام زاده ابراهیم درمسیر طارم
آرتین درحال رازونیاز
مسابقه سیب خوردن که بابا نمی دونم باچه سرعتی سیبو بلعید
آببر
شهرباغهای زیتون(باغهایی باسرسبزی خاص ومنحصربه فرددرخت زیتون)
درحال جمع کردن تکه چوبهابرای روشن کردن آتیش
چون همش به آتیش نزدیک می شدم مامان مجبور بود یک سره مواظبم باشه
بی صبرانه منتظرآماده شدن جوجه کباب بودم وبابا همش می گفت یک کم دیگه طاقت بیارروروجک
پس کی آماده می شه بابا گلی دلم ضعف رفت
به به عجب طعم ومزه ایی داره(دسترنج خودمه دیگه)
بعدازنهارتوی اون هوای خنک وزیرسایه درختاوتوبغل بابایی یک خواب نیمروزی حسابی می چسبید
مامان این عکس عاشقانه من وبابایی وخیلی دوست داره
طبیعت آببروطارم
مسابقه فوتبال وپنالتی به بابایی
خدایی دریپ زدن مامانو دست کم گرفته بود.آفرین مامان
مامان
زنجان
هرجا فواره می دیدم زیرش دوش می گرفتم وخودموخیس خییس می کردم
ناهارموخودم سفارش دادم و همشو کامل نوش جان کردم
س
سفره خونه خیلی قشنگی بود وکلی اشتاهامون گل کرده بود
بعدازظهرم سفارش معجون بستنی دادم
ترکیب لیمویی وشاتوت وتمشک وهویج ووانیلی وماست بستنی و...
ازهمونجاهم یک کتاب قصه خریدم وهنوزبیرون نرفته زدمش تو حوض آب
وتوجیحم این بودبستنیی شده وباید بشورمش
اینم عکسای این دوتا دلداده که من عاشقشونم
مامان جون وباباگلی
اینم عکسای هنری بابا ازمامان
راستش و بخواین رفته بودیم آب وهوا وقرارمون این بود زیادعکس نگیریم
ولی مامان پگاست دیگه چی می شه کرد